10
امان از جدايي A محمد جليل عندليبي
امان
از جدايي B محمد جليل عندليبي
11
12
تازه به تازه A محمد جليل عندليبي
تازه
به تازه B محمد جليل عندليبي
13
14
غريبستان
A محمد جليل عندليبي
غريبستان B
محمد جليل عندليبي
15
16
خدا حافظ
A محمد جليل عندليبي
خداحافظ B محمد جليل عندليبي
17
18
كنسرت جاده ابريشم
A ژاپن محمد جليل عندليبي
كنسرت جاده ابريشم B محمد جليل عندليبي
19
28
زيباترين
A شور محمد
جواد ضرابيان
زيبا
ترين
B شور
محمد جواد ضرابيان
29
30
ناز نگاه A محمد جواد ضرابيان
ناز
نگاه B محمد جواد ضرابيان
31
32
عطر
سوسن A محمد جواد ضرابيان
عطر
سوسن
B محمد جواد
ضرابيان
33
34
سرمستان A جلال ذالفنون – هابيل علي اف
سرمستان
B جلال ذالفنون - هابيل علي اف
35
40
سرو سيمين
A
محمد علي كياني نژاد
سرو
سيمين B محمد علي كياني نژاد
41
42
مهرورزان
A (شوشتري) محمد علي كياني نژاد
مهر
ورزان B
(شور)
محمد علي كياني نژاد
43
60
گل
هزار بهار A كامبيز روشن روان
گل
هزار بهار B كامبيز روشن روان
61
62
موسيقي متن سريال امير
كبير A- B كامبيز روشن روان
همتاي
آفتاب A عماد رام بزرگداشت مولانا جلال
الدين محمد مولوي
همتاي
آفتاب B بزرگداشت مولا نا جلال الدين محمد بلخي
دريغا.... (A ) در رثاي ارتحال رهبر كبير انقلاب اسلامي... 63
66
مقام صبر
A (راست پنجگاه) پرويز مشكاتيان
مقام
صبر B (راست پنجگاه) پرويز
مشكاتيان
67
68
راز و نياز
A (راست
پنجگاه چهار
مضراب) حسين عليزاده
راز
و نياز B (راست پنجگاه
شوشتري) حسين
عليزاده
69
76
آتش دل A ابو
عطاء فرامرز
پايور- عبدالحسين برازنده
آتش
دل B
افشاري عبدالحسين
برازنده- فرامرز پايور
77
86
شكوه عشق
A فريدون خوشنود بهنام صبوحي
شكوه
عشق B فريدون خوشنود بهنام صبوحي
87
94
كنسرت لندن (اي ميهن ـ1376) A محمد جليبل عندليبي
كنسرت لندن (اي ميهن)1376 B محمد جليبل
عندليبي
95
96
بردي از يادم
A حبيب اله
بديعي، مهدي خالدي، اسداله ملك
بردي
از يادم B حبيب اله
بديعي، مهدي خالدي، اسداله ملك
97
98
خاطرات جواني
A فضل
اله توكل
خاطرات جواني
B فضل
اله توكل
99
100
ماه پنهان فريدون
خوشنود
متفرقه
♫
شاخ شمشاد بابا طاهر
- بيژن
ترقي
ملودي كردي
اي گل ناز من نغمه ساز من بي خبر مانده اي از منو راز
من ز بوي زلف تو مفتونم اي گل
ز رنگ روي تو دل خونم اي گل من عاشق ز عشقت بي قرارم
تو چو ليلي و من مجنونم اي گل
دل مو بي تو دايم بي قراره به جز آزار مو كاري نداره
سرو آزاد من كي كني ياد من
خم شده قامتم شاخ شمشاد من عزيزان از غم و درد جدايي به چشمونم نمونده روشنايي
گرفتارم به دام غربت و درد نه يار و همدمي نه آشنايي
گل من يار من
تويي دلدار من يار من
يار من تويي غمخوار من
سر راهت نشينم تا تو آيي در شادي به روي مو گشايي آيد
روزي به روز مو نشيني
تا ببيني چه سخت بي وفايي دل مو بي تو دايم بي قراره
به جز آزار مو كاري نداره
جان جانان من عشق سوزان من برده اي از نظر عهد و
پيمان من
بي تو اشكم ز مژگان تر آيه بي تو نخل حياتم بي بر آيه
بي تو
در كنج تنهايي شب و روز مي شينوم تا كه عمر مو سرآيه
♫ اي عشق
ابوالقاسم لاهوتي بيات راجع
اي عشق از ماندن بگو ايثار كن ايثار كن يا مرگ خود را در دلم انكار كن انكار كن
گل
خواستي بر داده ام جان خواستي سر داده ام فرمان نبرد اين سر اگر بر دار كن
گفتي كه رسوا شو شدم بر قامتم تاشو شدم
رسوا اگر چون من نشد اصرار كن اصرار كن در جان بي
تابم بتاب بر چشم بي خوابم بخواب
احساس
خواب آلوده را بيدار كن بيدار كن دل از تو آبادي نديد از تو كسي شادي نديد
اي عشق ويران مي كني اغرار كن اغرار كن اي يار ناليدي ز عشق
همواره باليدي به عشق اي عشق خود را در دلم تكرار كن
تكرار كن
♫حرام
وحدت كردستاني بيداد همايون
در مذهب عاشق اثر كينه حرام است حرام است حرام است
حرام
در كيش صفا لكه به آيينه حرام است حرام است حرام است
حرام
در مذهب ما گر همه انوار علوم است يك نكته به جز داغ
تو در سينه
حرام است حرام است حرام است حرام
با ياد نگاهت به طربخانه رندان جز باده كشي در شب
آدينه حرام است حرام
يارب تو مرا با دل صد پاره بميران بر ساحل دل خرقه بي
كينه حرام است حرام است حرام است حرام
♫ شب هجران
هاتف اصفهاني دشتي
كجايي در شب هجران كجايي در شب هجران كه زاري هاي من
بيني
چو شمع از چشم گريان اشك باري هاي من بيني
كجايي اي كه خندانم ز وصلت دوش مي ديدي كه امشب گريه
هاي زار زاريهاي من بيني
كجايد اي قدحها از كف اغيار نوشيده كه از جام غمت خون
آبه خواري هاي من بيني
شبي چند از خدا خواهم به خلوت تا سحر گاهان نشيني با منو شب زنده داري هاي من بيني
شدم يار تو از تو نديدم ياري و خواهم كه يار من شوي
كه يار من شوي اي يار و ياري هاي من بيني
♫ جدايي
هاتف اصفهاني شوشتري
چو ني ناله دارم ز درد جدايي فغان از جدايي
قفس دل بود بلبلي را كه نالد شب و روز در آشيان از جدايي جدايي
چرا من ننالم ز هجران كه نالم زمين از فراغ آسمان از
جدايي
به هر شاخه اين بار مرغي سرايد به لحني دگر داستان از
جدايي
چو شمعم به جان آتش افتد به بزمي كه آيد سخن در ميان
از جدايي چو ني ناله دارم ز درد جدايي فغان از جدايي
♫ ياد تو
مهدخت مخبر دشتي
تنيده ياد تو تنيده ياد تو در تار و پودم بود لبريز
از عشقت وجودم
تو بودم كردي از نابودي با مهر وردي فداي نام تو فداي
نام تو بود و نبودم
به هر مجلس به هر زندان به هر شادي به هر ماتم به هر
حالت كه بودم با تو بودم اي خداي من
به هر مجلس به هر زندان به هر شادي به هر ماتم به هر
حالت كه بودم با تو بودم
تو بودم كردي از نابودي با مهر وردي فداي نام تو فداي
نام تو بود و نبودم
اگر مستم اگر هشيار اگر خوابم اگر بيدار به سوي تو
بودم روي سجودم
♫ شب مهتابي
بيژن ترقي شور
تو اي چنگي چه دلتنگي بزن آهنگي بيا بگذر از اين رنج
و از اين دلتنگي
خم باده به جوش آمد چرا خاموشي جهاني در خروش آمد چرا
خاموشي
چمن خرم شده سبوي گل پرست مي شبنم شده فكر مي و مينا
كن
اگر خواهي كه دل تهي از غم كني دلي خرم كني شور و شري
بر پا كن
روي گردان از شب مهتابي مگر مدهوشي مگر در خوابي شب
مهتابي فكر مي و مينا كن
سبويي بشكن و هنگامه اي بر پا كن
چرا جام محبت را بشكستي نمي خواهي ز سر گيري سر مستي
پس زانو چو غمخواران بشكستي به دنياي فراموشي دل بستي
برخيز شوري در دلها كن
اي هم رازم خوش آوازم با ياد تو در پروازم با ساز تو
در هر زمان دمسازم
♫ گل من
بيژن ترقي ملودي كردي
گل من چندين منشين غمگين شام محنت به سرآمد سر و دست افشان غم دل بنشان غمخوارت از
سفر آمد
ز چه بنشستي بگشا دستي آذين كن صحن و سرا را كه پس از
غمها به رخ شبها آب و رنگ سحر آمد
شب مهتابي ز چه بي تابي روشن كن شمع صبوري منشين
غمگين كه مه ديرين تابان و جلو گر آمد
گل من چندين منشين غمگين شام محنت به سرآمد سر و دست افشان غم دل بنشان غمخوارت از
سفر آمد
تو كه آگاهي كه چه شبهايي با ياد او بنشستيم شب باراني غم پنهاني رفت و نور بصر آمد
پس از آن دوري غم مهجوري شور و شادي بر پا كن ز غم
پنهان نشوي گريان چون او خندان ز در آمد
گل من
چندين منشين غمگين شام محنت به سرآمد
سر و دست افشان غم دل بنشان غمخوارت از سفر آمد
شب مهجوري ز ره دوري آواي رهگذر آمد كه سحر سر زد غم
دل پر زد شادي از بام و در آمد
شب جان كاهي شرر آهي زد ابر غم به كناري به سر افرازي
به دل افروزي خورشيد ما به در آمد
پس از آن هجران غم بي پايان پيدا شد خاتم عشقم به دلم
نوري چه شر و شوري زان مرغ خوش خبر آمد
تو كه آگاهي كه چه شبهايي با ياد او بنشستيم غم پنهاني شب باراني رفت و نور سحر آمد
گل من چندين منشين غمگين شام محنت به سرآمد سر و دست افشان غم دل بنشان غمخوارت از
سفر آمد
♫ تازه به
تازه
مولانا ـ عارف
بسته دلم به موي تو تازه به تازه نو به نو بوسه زنم به روي تو تازه به
تازه نو به نو
طعنه زند به مشك ناب خنده به عنبر و گلاب زلف عبير گوي تو تازه به تازه
نو به نو
هشت بهشت روي تو قالي ماست موي تو جنت ماست روي تو تازه به تازه نو به نو
اي بت گل عذار من اين دل بي قرار من هست در آرزوي روي تو تازه به تازه نو
به نو
اي مه پرده دار من خوري جان زار من ميل دل است سوي تو تازه به تازه نو به
نو
آي تا كه اسير و عاشق آن صنم چو جان شدم اين دل من ز دست رفت آنچه بگفت
آن شدم
گفت چرا نهان كني عشق مرا گر عاشقي من ز براي اين سخن شهره عاشقان شدم
اين همه ناله هاي من نيست ز من همه از اوست كز مدد مي لبش بي دل و بي
زبان شدم
بسته دلم به موي تو تازه به تازه نو به نو بوسه زنم به روي تو تازه به
تازه نو به نو
♫ سرو روان من كو
انوري ملودي كردي
خدايا هر كس به خانماني دارد مهرباني من مهربان ندارم نا مهربان من كو
اي مردمان بگويد آرام جان من كو راحت قضاي هر كس محنت رسان من كو
نامش همي نيارم بردن به پيش هر كس گه گه به ناز گويم سرو روان من كو
هر كس به خانماني دارد مهرباني من مهربان ندارم نامهربان من كو
در بوستان شادي هركس گلي بچيند آن گل كه نشكندش در بوستان من كو سرو روان
من كو
جانان من سفر كرد با او برفت جانم باز آمدم از ايشان پيداست آن من كو
نامش همي نيارم
بردن به پيش هر كس گه گه به ناز گويم سرو روان من كو سرو روان من كو سرو
روان من كو
♫از من چرا رنجيده اي مولانا ملودي كردي
كسي كه گفت به گل نسبتي است روي تو را فزود قدر گل و كاست آبروي تو را
گرم بيايي و پرسي چه برديم در خاك ز خاك نعره بر آرم كه آرزوي تو را
اي ماه عالم سوز من از من چرا رنجيده اي اي شمع شب افروز من از من چرا رنجيده اي
يك شب تو را مهمان كنم تا جان و دل قربان كنم جا ي تو در چشمان كنم از من
چرا رنجيده اي
اي جان من جانان من بر من نگر سلطان من يك شب بيا مهمان من از من چرا
رنجيده اي
من عاشق زار توام از جان وفادار توام تا زند ه ام يار توام از من چرا رنجيده
اي
من عاشق ديوانه ام اندر جهان افسانه ام تو شمع و من پروانه ام
جانم چرا رنجيده اي از من
گنه چه ديده اي دائم گنه بخشيده اي جانم چرا رنجيده اي
بنگر ز عشقت چون شدم
سرگشته و مجنون شدم چون لاله دل پر خون شدم از من چرا رنجيده اي
گر من بميرم از غمت خونم فتد بر گردنت فردا بگيرم دامنت جانم چرا رنجيده اي عمرم چرا رنجيده اي
♫اسيري
حزين لاهيجي
اي واي بر اسيري كز ياد رفته باشد در دام مانده باشد صياد رفته باشد
آه از دمي كه تنها با داغ او چو لاله در خون نشسته باشد چون يار رفته
باشد
از آه دردناكي سازم خبر دلت را روزي كه كوه صبرم بر باد رفته باشد
رحم است بر اسيري كز گرد دام زلفت با صد اميدواري نا شاد رفته باشد
پر شور از حزين است امروز كوه و صحرا مجنون گذشته باشد فرهاد فرهاد رفته
باشد
آواز تيشه امشب از بيستون نيامد شايد به خواب شيرين فرهاد رفته باشد
اي واي بر اسيري كز ياد رفته باشد در دام مانده باشد صياد رفته باشد
♫ من مست و تو
ديوانه
مولانا
من مست تو ديوانه ما را كه برد خانه صد بار تو را گفتم كم خورد و سه
پيمانه
جانا به خرابات آ تا لذت جان بيني جان را چه خوشي باشد بي صحبت جانانه
از خانه برون رفتم مستيم
به پيش آمد در هر نظرش پنهان صد روشن و كاشانه
چون كشتي بي لنگر كژ مي شد و مژ مي شد و ز حسرت او مرده صد عاقل فرزانه
گفتم ز كجايي تو جستي زد و گفت اي جان نيميم ز تركستان نيميم ز پرهانه
نيميم ز آب و گل نيميم ز جان و دل نيميم لب دريا نيميم همه دردانه
گفتم كه رفيقي كن با من كه منت خويشم گفت كه من نشناسم من خويش ز
بيگانه
زاهد بودم ترانه گويم كردي در بزم باده جويانم كردي سجاده نشين با وقاري
بودم
بازيچه كودكان كويم كردي
من زاهد بيچاره گشتم ز خود آواره در شهر شدم شهره
زين پس منو ويرانه من با تو همي گويم كز عشق بلا خيزد هان اي دل ديوانه
هشيار شدي يا نهِ
♫ يك خانه پر زمستان
مولانا
يك خانه پر زمستان مستان نو رسيدند ديوانگان بندي زنجيرها دريدند
يك ساقي عيان شد آشوب آسمان شد مي، تلخ از آن زمان شد مشكش از آن دريدن
جانهاي جمله مستان دلهاي دل پرستان نا گه قفس شكستند چو باز بر پريدند
مستان سبو شكستند بر خمها نشستند يارب چه باده خوردم يارب چه مي چشيدم
من دي ز ره رسيدم قومي چنين بديدم من خويش را كشيدم ايشان مرا
كشيدند
آن را كه جان گزيند بر آسمان نشيند او را دگر كه بيند جز ديدها كه ديدند
♫ اي خدا
مولانا
اي خدا اين وصل را هجران مكن سر خوشان عشق را نالان مكن چون خران بر شاخ
و برگ دل مزن
خلق را مسكين و سر گردان مكن باغ جان را تازه و سر سبز دار قصد اين مستان
و اين بستان مكن
جمع و شمع خويش را بر هم مزن دشمنان را دور كن شادان مكن كعبه اقبال اين
حلقه است و بس
كعبه اميد را ويران مكن نيست در عالم ز هجران تلخ تر هر چه خواهي كن ليكن
آن مكن
♫ تو را جويم
بيژن ترقي
به هر گلشن نظر كردم تو دايم در نظر بودي به هر شهري سفر كردم اي دوست تو
با من همسفر بودي
به هر شهري سفر كردم تو با
من همسفر بودي به هر گلشن نظر كردم تو دايم در نظر بودي
در دل تار شب
محو اسرار شب چونكه با ياد تو روي دلبر مه و ستاره كردم جلوي روي تو بوي دلجوي تو
در مه آسمان در زمين و زمان نظاره كردم نه پنهاني نه پيدايي نه با مايي
نه بي مايي به صحراها تو را جويم
به درياها تو را جويم درون دل درون جان تو را جويم گهي گريان گهي خندان تو
را جويم
به روياهاي شيرينم تو را تنها تو را جويم
♫ اي ساقي
بيژن ترقي
بده ساقي از آن باده كه در خانه نهفتي از آن مي كه ز هر عاقل و فرزانه
نهفتي گشوده شد در رحمت حق چرا در
نگشايي
پري را ز چه رو در شيشه غريبانه نهفتي گرفتارم اي نور هستي دميده در رگ
جان شور مستي
بر آور دست و غوغايي به پا كن مگر با عاشقان پيمان نبستي بي خبر ز داغ
دلم گل نموده باغ دلم
ساقيا چراغ دلم روشن كن مي دمد فروغ سحر خيز و با نشاط دگر شور و شوق و
ولوله در گلشن كن
غم فشرده ناي مرا نشنوي صداي مرا دست من به دامن تو زمانه بسته پاي مرا
اي ساقي
اي ساقي بر آور دست و غوغايي به پا كن مگر با عاشقان پيمان نبستي
♫♫
مقدمه نوا
♫ بيا بيا دلدار من مولانا
بيا بيا دلدار من در آ در آ در كار من تويي تويي گل زار من
بگو بگو اسرار من اي فخر من سلطان من فرمانده و خاقان من
چون سوي من ميلي كني روشن شود چشمان من
هر جا روم با من روي هر منزلي محرم شوي
روز و شبم مونس تويي دام مرا خوش آهويي
بيا بيا دلدار من در آ در آ در كار من
اي فخر من سلطان من فرمانده و خاقان من
چون سوي من ميلي كني روشن شود چشمان من
صبر مرا بر هم زدي عقل مرا رهزن شدي
دل را كجا پنهان كنم در دلبري تو بي حدي
چون ميروي بي من مرو اي جان جان بي تن مرو
وز چشم من بيرون مشو اي شعله تابان من
بي پا و سر كردي مرا بي خواب خور كردي مرا
سر مست و خندان از
در درآ اي يوسف كنعان من
اي فخر من سلطان من فرمانده و خاقان من
چون سوي من ميلي كني روشن شود چشمان من
♫♫ چهار مضراب
نوا
♪آواز
به همراهي تارِ هوشنگ ظريف درآمد نيشابورك و نهفت مولانا
شد ز غمت خانه سودا دلم در طلبت رفت به هر كجا
دلم
در طلب زهر رخ ماه رو مي نگرد جانب بالا دلم
امروز دلم را چه شد دوش چه گفته است كسي با دلم
از دل تو در دل من نكته هاست وه چه ره است از دل تو
تا دلم
در طلب گوهر گوياي عشق موج زند موج چو دريا دلم دلم دلم دلم دلم
♫ صلاي عشق حافظ
شهريست پر ظريفان وز هر طرف نگاري ياران صلاي عشق است گر مي كنيد كاري
چشم فلك نديد است زين طرفه تر نگاري در دست كس نيفتد زين خوب تر نگاري
چون من شكسته اي را از پيش خود چه راني كم غايت توقع
بوسي است يا كناري
مي بيغش است در ياب وقتي خوش است بشتاب سال دگر كه
دارد اميد نو
بهاري
در بوستان حريفان مانند لاله و گل هر يك گرفته جامي
بر ياد روي ياري
چون اين گره گشايم وين راز چون نمايم دردي و سخت دردي
كاري صعب كاري
هر تار موي حافظ در دست زلف شوخي است مشكل توان نشستن
در اين چنين دياري
شهريست پر ظريفان وز هر طرف نگاري ياران صلاي عشق است گر مي كنيد كاري
♫♫ قطعه اركستري نو نوا درآمد
ضربي
♪ آواز نهفت و كرد بيات و فرود مولانا
جانا به غريبستان چندي به چه مي ماني بازآ از اين غربت تا چند پريشاني
صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم يا نامه نمي خواني
يا راه نمي داني
باز آ كه در آن محبس قدر تو نداند كس با سنگدلان منشين تو
گوهراين كاني
♫ ساقيا
شيخ بهايي
ساقيا بده جامي زان شراب روحاني تا دمي بياسايم زين
حجاب ظلماني
طره پريشانش ديدم به دل گفتم اين همه
پريشاني برسر پريشاني
بي وفا نگار من مي كند به كار من خنده هاي زير لب
عشوه هاي پنهاني
دين و دل به يك ديدن داديم و خرسنديم در
غبار عشق دل كي بود پريشاني
ما سيه گليمان را جز بلا نمي شايد بر
دل بهايي نه هر بلا كه بتواني
ساقيا بده جامي زان شراب روحاني تا دمي بياسايم زين
حجاب ظلماني
طره پريشانش ديدم به دل گفتم اين همه
پريشاني بر
سر پريشاني
♪ آواز دو بيتي بابا طاهر
خوش آن ساعت كه ديدار تو بينم كمند عنبرين تار تو
بينم
نبينه هرگز خرمي دل مو مگر آن دم كه رخسار تو بينه
فلك در قصد آزارم
چرايي گلم گر نيستي خارم چرايي
تو كه باري ز دوشم بر نداري ميون باغ و سربارم چرايي
گلستونوم جاي تو اي نازنينوم مو در گلخن به خاكستر نشينوم چه در گلخن چه در گلشن چه در صحرا
چو ديده واكروم جز تو نبينم زحال خويشتن موبي خبر بي ندونم در سفر يا
در حذر بي
فغان از دست تو اي بي مروت همي دونم عمري در به در بي
در به دربي
ز حال خويشتن موبي خبر بي ندونم در سفر يا در حذر بي
♫ بيا بيا دلدار من مولانا
بيا بيا دلدار من در آ در آ در كار من تويي تويي گل زار من
بگو بگو اسرار من اي فخر من سلطان من فرمانده و خاقان من
چون سوي من ميلي كني روشن شود چشمان من
هر جا روم با من روي هر منزلي محرم شوي
روز و شبم مونس تويي دام مرا خوش آهويي بيا بيا دلدار
من در آ در آ در كار من
اي فخر من سلطان من فرمانده و خاقان من چون سوي من ميلي
كني روشن شود چشمان من
صبر مرا بر هم زدي عقل مرا رهزن شدي دل را كجا پنهان
كنم در دلبري تو بي حدي
چون ميروي بي من مرو اي جان جان بي تن مرو وز چشم من بيرون مشو اي شعله تابان من
بي پا و سر كردي مرا بي خواب خور كردي مرا سر مست
وخندان از در درآ اي يوسف كنعان من
اي فخر من سلطان من فرمانده و خاقان من چون سوي من ميلي كني روشن شود چشمان من
♫ بگذار تا بگريم
ملك ابراهيمي
بگذار تا بگريم منو بگذار بگريم بگذار در اين نيمه شب
تار بگريم
او رفت و اميد دل من دور شد از من بگذار كه در دوري
دلدار بگريم
در ماتم پژمردن گلهاي اميدم بگذار چون ابر به گلزار
بگريم مرغ دل من پر زد و افتاد به كويش
بگذار
بر اين مرغ گرفتار بگريم غمخوار من خسته به جز ديده من نيست بگذار كه به غمخواري
خود زار بگريم
در ورطه ديوانگيم مي كشد اين عشق عشق بگذار كه بر اين
عاقبت تار بگريم
آن يار عزيز رفت و مرا اشك فشان كرد بگذار تا بگريم
منو بگذار بگريم بگذار در اين نيمه شب تار بگريم
او رفت
اميد دل من دور شد از من بگذار كه در دوري دلدار بگريم
بگذار تا بگريم منو بگذار بگريم بگذار در اين نيمه شب
تار بگريم
♫ همه رفتند
غزالي
از بزم طرب باده گساران همه رفتند ما با كه نشينيم كه
ياران همه رفتند
نه كوه كن دل شده ماند است نه مجنون از كوي جنون
سلسله داران همه رفتند
ما با كه نشينيم كه ياران همه رفتند ز ين شهر شهيدان
تو با جامه گلگون پاكيزه تر از ابر بهاران همه رفتند
ما با كه نشينيم كه ياران همه رفتند چون گرد كه از پي
هر قافله ماند ما مانده در اين راه و سواران همه رفتند
از بزم
طرب باده گساران همه رفتند ما با كه نشينيم كه ياران همه رفتند همه رفتند
نه كوه كن دل شده ماند است نه مجنون از كوي جنون سلسله داران همه رفتند
از دست غمت آيينه داران همه رفتند اندوه خوران سينه
فكاران همه رفتند ما با كه نشينيم كه ياران همه رفتند
زان طوطي طبع تو خموش است غزالي كا آينه دلان نكته
گذاران همه رفتند
ما با كه نشينيم كه ياران همه رفتند همه رفتند ما با كه نشينيم كه ياران همه رفتند
♫تو نيستي كه ببيني
فريدون مشيري
تو نيستي كه ببيني چگونه عطر تو در عمق لحظه ها
جاريست چگونه عكس تو در برق شيشه ها
پيداست
چگونه جاي تو در جان زندگي سبز است تو نيستي كه ببيني
چگونه پيچيده است
طنين
شعر نگاه تو در ترانه من چگونه مي گردد نسيم روح تو در باغ بي جوانه من
چه
نيمه شبها كه از پاره اي ابر سپيد بر روي لوح سپهر تو را چونان كه دلم خواست ساخته
ام
تو نيستي كه ببيني چگونه دور از تو به روي هر چه بر
اين خانه است غبار سربي اندوه بال گسترده است
تو نيستي كه ببيني دل رميده من به جز ياد تو همه چيز را رها كرده است
دو چشم خسته من در اين اميد عبس دو شمع سوخته جان هميشه بيدار است
تو نيستي كه ببيني تو نيستي كه ببيني
تو نيستي كه ببيني تو نيستي
كه ببيني
♫ مي سوزم از فراغت
حافظ
مي سوزم از فراغت روي از جفا بگردان بگردان هجران بلاي جان شد يارب بلا بگردان
اي نور چشم مستان در عين انتظارم چنگ حزين و جامي
بنواز يا بگردان بگردان
مه جلو ه مي نمايد در سبز خنگ گردون تا او به سر در
آيد بر رخش پا بگردان
دوران همي نويسد بر عارضش خطي خوش يارب نوشته بد از
يار ما بگردان
حافظ ز خوب رويان قسمت جز اين قدر نيست گر نيستت رضايي حكم قضا بگردان
♫ شرح پريشاني وحشي بافقي
دوستان
دوستان شرح پريشاني من گوش كنيد داستان غم پنهاني من گوش كنيد
قصه بي سرو ساماني من گوش كنيد گفتگوي منو حيراني من
گوش كنيد
شرح اين آتش جانسوز نهفتن تا كي سوختم اين سوز نهفتن
تا كي
سوختم سوختم اين سوز نهفتن تا كي روز گاري من و اين
دل ساكن كويي بوديم
ساكن كوي بت عربده جويي بوديم عقل و دين باخته ديوانه
رويي بوديم بسته سلسله سلسله مويي بوديم
كس در آن سلسله غير از من و دل بند نبود يك گرفتار از
اين جمله كه هستم نبود
اين همه مشتري گرمي بازار نداشت يوسفي بود ولي هيچ
خريدار نداشت
اول آن كس كه خريدار شدش من بودم باعث
گرمي بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبي و رعنايي او داد رسوايي من شهرت
زيبايي او
اين زمان عاشق سرگشته فراوان دارد كي سر برگ من بي سر
و سامان دارد
♫ مهرباني ها كجاست
مهدي سهيلي
مردم از نامهرباني مهرباني ها كجاست هم صدايي
ها چه شد هم داستاني ها كجاست
پيري از ره آمد و دل را سر گلگشت نيست اي بهار و باغ
و صحرا آن جواني ها كجاست
از نسيم نغمه ما گل به بستان مي شكفت مرغك دل را بگو
آن نغمه خواني ها كجاست
جز ملامت بر زبان آشنا و غير نيست آن محبتها چه شد آن
همزباني ها كجاست
جمع
ياران از سخن در باغ گل مي ريختند يار كو باغ و چمن كو گل فشاني ها كجاست
عاقبت
از در درآمد مرگ شوق و مرگ عشق
زنده بودن را چه سود
چه سود آن زندگاني ها كجاست
♫ ياد باد
مهدي سهيلي
زندگي با آن عزيزان ياد باد خلوت آرام جانان ياد باد
زندگي با مهربانان ياد باد خلوت آرام جانان ياد باد
بوسه مادر گل آهنگ پدر مهرباني هاي آنان ياد باد زندگي با مهربانان ياد
باد خلوت آرام جانان ياد بادا
اي دريغا قدرشان نشناختيم رحمت آن مهربانان ياد باد
نكته شيرين شنيدن روز و شب از لب شيرين دهانان ياد
باد
خانه باغي بود ما گلهاي باغ دست گرم باغبانان ياد باد
كودكان كوچه با ما در خروش ياد آن شيرين زبانان ياد باد
در شب خلوت ميان كوچه ها نغمه آوازخوانان ياد
باد
نغمه خواني هاي آنان ياد باد
نغمه خواني هاي سرشار از نشاط هم صدا با
نوجوانان ياد باد
گرچه ما اكنون سپر انداختيم غمزه ابرو كمانان ياد باد
♫ خداحافظ عارف نقشبندي
رفتم از كوي تو خداحافظ مانده ايم سوي تو خداحافظ
مردم همره خودم بردم حسرت روي تو خداحافظ
آشيان شد براي مرغ دلم خم گيسوي تو خداحافظ
داد بر ما مشك عنبر چين نفخه موي تو خداحافظ
رخت بر بست و رفت رفت اين دل زار از سر كوي تو خداحافظ خداحافظ
رفتم از كوي تو خداحافظ مانده ايم سوي تو خداحافظ
♫♫ پيش در آمد
♪آواز
به همراهي سنتور
سعدي
هزار جهد بكردم كه سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش ميسرم كه نجوشم
به هوش بودم از اول كه دل به كس نسپارم
شمايل تو بديدم نه عقل ماند و نه هوشم
حكايتي ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصيحت مردم حكايت است به گوشم
مرا به هيچ بدادي من هنوز بر آنم
كز وجود تو مويي به عالمي نفروشم
مرا مگوي سعدي طريق عشق رها كن
سخن چه فايده گفتن چو پند ننيوشم
♫هم
راز عشق
حافظ
ما سر خوشان مست كه دل از دست داده ايم
هم راز عشق و هم نفس جام باده ايم
بر ما بسي كمال ملامت كشيده اند
تا كار خود ز ابروي جانان گشاده ايم
اي گل تو دوش داغ صبوحي كشيده اي
ما آن شقايقيم كه با داغ زاده ايم
ما سر خوشان مست كه دل از دست داده ايم
هم راز عشق و هم نفس جام باده ايم
اين داغ كه بر دل خونين نهاده ايم گفتي
كه حافظ اين همه رنگ و خيال چيست
نقش غلط مبين كه همان لوح ساده ايم
ما سر خوشان مست كه دل از دست داده ايم
ما سر خوشان مست كه دل از دست داده ايم
هم راز عشق و هم نفس جام باده ايم
♫♫تكنوازي كمانچه
♪دو تار آواز ديل خان
چين
♫تكنوازي تار راميز قلي اف شوروي
♫ آفرينش
سعدي
بني آدم اعضاي يك ديگرند كه در آفرينش ز يك گوهرند
چو عضوي به درد آورد روز گار دگر عضو ها را نماند
قرار
تو كز محنت ديگران بي غمي نشايد كه نامت نهد آدمي
♪ تكنوازي كمانچه
محمود ترسون چين
♫♫ گروه نوازي شوروي
♫ تصنيف تركي اسلام رضا اف شوروي
♫ گروه نوازي چين
♫نام تو جاويدان ايران
نام تو جاويد ايران ايران اي ميهن
اي همه خورشيد ايران ايران اي ميهن
اي مهد
هنر چشم عروس هنر را سرمه خاك تو باد
اي قله
فتح، اوج كمال فظيلت خاك پاك تو باد
بمان جاويد به سر سبزي اي تو سرو چمن ز طوفانها
نيانديشد كوه از موج فطن
ايران ايران اي سراي عشق و شرف اي مهد هنر
چشم عروس هنر را سرمه خاك تو باد
اي قله فتح اوج كمال
فظيلت خاك پاك تو باد
از خوني كه تراود ز رگت بالد سرو يقين
شد بهار اي دوست به طرب خوش بنشين اي شده چمنت از
شقايق آذين
نام تو جاويد ايران ايران اي ميهن
اي همه خورشيد ايران ايران اي ميهن
اي مهد
هنر چشم عروس هنر را سرمه خاك تو باد
اي قله فتح، اوج كمال فظيلت خاك پاك تو باد
♫ در هواي تو
قيصر امين پور (براي
حضرت موعود)
يارا يارا گاهي دل ما را به چراغ نگاهي روشن كن چشم
تار دل را چو مسيحا به دمي دم آهي روشن كن
بي تو برگي زردم به هواي تو مي گردم كه مگر بيفتم در
پايت
اي نواي نايم به هواي تو مي آيم كه دمي نفس كنم تازه
در هوايت
به
نسيم كويت اي گل به شميم مويت اي گل
در سينه داغي دارم
از لاله باغي دارم با يادت اي گل هر شب در دل چراغي
دارم باغم بهارم باش موجم كنارم باش
اي پادشه خوبان داد از غم تنهايي دل بي تو به جان آمد
وقت است كه بازآيي
مشتاقي و مهجوري دور از تو چنانم كرد كز دست بخواهد شد پايان شكيبايي
به نسيم كويت اي گل به شميم مويت اي گل در سينه داغي دارم
از
لاله باغي دارم با يادت اي گل هر شب در دل چراغي دارم باغم بهارم باش موجم كنارم
باش
بي تو
برگي زردم به هواي تو مي گردم كه مگر بيفتم در پايت
اي
نواي نايم به هواي تو مي آيم كه دمي نفس كنم تازه در هوايت تا فدا كنم جان و دل
برايت
♪ آواز به همراهي سه تار جلال ذالفنون
مولانا
منم آن نيازمندي كه به تو نياز دارم اي خدا اگر از تو
باز دارم به كه چشم باز دارم اي خدا
تويي آفتاب و چشمم به جمال توست روشن غم چون تو
نازنيني به هزار ناز دارم
به جفا نمودن تو ز وفات بر نگردم به وفا نمودن خود ز
جفات باز دارم
گله كردم از تو گفتي كه بساز چاره خود منم آنكه در غم
الحق دل چاره ساز دارم
غم دل چه باز گويم كه تو را ملال گيرد كنم اين حديث
كوته كه غم دراز دارم
♫ حكايت دل
خدايا خدايا يگانه تويي همه گريه ها را بهانه
تويي نگارا نگارا تو باغي و
بهاري دل ساده ام را تو نقش و نگاري
شدم چو گلي ز ريشه جدا به من برسان بهار مرا بهارا بهارا بهانه مگير ز خاكستر ما
زبانه مگير
كوير
دلم را تو باران نوري تو رودي تو دريا تو شوق عبوري جدا ز توام غبار هوا به خود
برسان دوباره مرا جدا ماندم همچو ني تنها از نيستانها حكايت دل به ناله كنم غمي
دارم همچو مولانا از جدايي ها شكايت دل به ناله كنم
چو ني گر شكستم صدايم تو هستي تو را مي پرستم خدايم تو هستي
♫ كوي بي نشان
قيصر امين پور
اي غم اي همدم دست از سر دل بردار اي شادي يك دم مرحم
به دلم بگذار
دل جاي شاديست از غم شده ام بي زار اي غم بيرون رو
اين خانه به او بسپار
با اين خانه تن با اين پاره سنگ با اين دل چه كنم اين
آلوده رنج دلا بال مرا چرا شكستي پر نزدي به گل نشستي
پر
نزدي تو دريا بودي ز چه رو چون مردابي اي دريا تا كي ز نسيمي بي تابي
دل به دريا بزن در شب طوفان تا به كي سر زدن بر در
زندان تا كي تنهايي برخيز و پر گشا در آسمان رها
تا كوي نا كجا كوي بي نشان كوي آشنا
اي غم اي همدم دست از سر دل بردار اي شادي يك دم مرحم
به دلم بگذار
دل جاي شاديست از غم شده ام بي زار اي غم بيرون رو
اين خانه به او بسپار اي دل زين غمها تنها غم او
بگذار
♫ بوي پيراهن
قيصر امين پور
صحرا صحرا دويد ام سر گردان از پي تو دريا دريا گذشته
ام در طوفان از پي تو
دست از دنيا كشيد ام بي سامان از پي تو از من از ما
رهيد ام دست افشان از پي تو
گيسوي تو دام بلا ابروي تو تيغ فنا درد است دواي دل
روي تو بهشت برين
موي تو بنفشه ترين زنجير به پاي دل دنيا دنيا گشته ام
به بوي تو پنهان پيدا گرم گفتگوي تو
هر سو هر جا روي من به سوي تو دردا دردا كي رسم به
موي تو
دستم بر دامن تو بوي پيراهن تو سوي چشم عاشقان ياس و
سوسن شكفد دامن دامن شكفد با يادت ز باغ جان
ديگر افتاده ام از پا در اين صحرا در راه هم صخره و
هم خارا خارا خارا
چون كشتي در دل طوفان يارا يارا دريا اي ساحل دريا
مارا مارا
شب و سحر به نام تو ترانه مي خوانم به شوق يك سلام تو هميشه مي مانم
♫ بهشت ياد
قيصر امين پور
اي نامت از دل و جان در همه جا به هر زبان جاري عطر
پاك نفست سبز و رها از آسمان جاري
نور يادت همه شب در دل ما چو كهكشان جاري تو نسيم خوش
نفسي من كوير خار و خسم
گر به فريادم نرسي همچو مرغي در قفسم تو با مني
اما من از خودم دورم چو قطره از دريا من
از تو مهجورم
اي نامت از دل و جان در همه جا به هر زبان جاري عطر
پاك نفست سبز و رها از آسمان جاري
نور يادت همه شب در دل ما چو كهكشان جاري
با يادت اي بهشت من آتش دوزخ كجاست عشق تو در سرشت من
با دل و جان آشناست چگونه فريادت نزنم
چرا دم
از يادت نزنم در اوج تنهايي اگر زمين ويرانه شود جهان همه بيگانه شود تويي كه با
مايي
♪ آواز به همراهي سه تار جلال ذالفنون
دل من كوره سوزان عشق است دلم سوگند پاكش جان عشق است
دلم اين عاشق شوريده مست نمك پرورده دامان عشق است
دريغا چشم بينايي ندارم
ببين
جز جان رسوايي ندارم اگر رد مي كني رد كن ولي من به جز درگاه تو جايي ندارم
پريشان خاطرم مست تويم مو قسم بر غم كه پا بست تويم
مو
اگر شوريده حال و بي قرارم نمك پرورده دست تويم
مو خداوندا دلي دارم
عطش سوز
كه نه در شب بود تابش نه در روز ز بعد مردنم اي آتش عشق كنار گور من شمعي
بيفروز
شب از نيمه گذشت و ديده باز است چرا امشب شبم دور و دراز است
وضو كن با سرشك چشمم اي دل كه امشب فرصت راز و نياز است
♫ نيلوفرانه
قيصر امين پور
خدايا عاشقان را با غم عشق آشنا كن ز غمهاي دگر غير از غم عشقت رها كن
تو خود
گفتي كه در قلب شكسته خانه داري
شكسته قلب من جانا به عهد خود وفا كن
خدايا بي پناهم ز تو جز تو نخواهم اگر عشقت گناه است
ببين غرق گناهم دو دست دعا فرا برد ام
به سوي آسمانها كه تا پر كشم به بال غمت رها در كهكشانها
چو نيلوفر عاشقانه چنان مي پيچم به
پاي تو كه سر تا بشكفد ز هر بندم در
هواي تو
به دست ياري اگر كه نگيري تو دست دلم را دگر كه بگيرد به آه و زاري اگر نپذيري شكسته دلم را دگر كه پذيرد
♫ از اوج
آسمانها
قيصر امين پور
از اوج آسمانها يك شب مرا صدا كن يا يك
نفس دلم را از اين قفس رها كن
تا سر بسايم بر آسمانها تا پر گشايم در بي كران ها از
اوج آسمانها يك شب مرا صدا كن
رفته قافله ها وامانده دل ما غافل از همسفران دل دارد گله ها
از اين فاصله ها
بر دوشم بار گران در اين بيابان نه آشنايي نه جاي
پايي
خدايا يارا دل شيدا را ز سوز آهي برافروز چراغ راهي
برافروز دمي پرده از رخ برافكن
شبم را ماهي برافروز بگو كه دلم شكسته چرا به ساحل غم نشسته
چرا
♫ تشنه طوفان
قيصر امين پور
خوشا موجي تشنه طوفان سركش و جوشان كه مي نالد ز خود
غافل سپرده دل به درياها
من همان موجم تو همان طوفان خوشا برگي تشنه باران سر
خوش خندان
كه مي بالد ز خاك و گل سپرده سر به روياها من همان برگم تو همان باران
ز شوق تو مستم خرابم خرابم ز خود در هوايت تهي چون
حبابم
اگر بي تو باشم چو نقشي بر آبم سراسر بيابان سرا پا
سرابم
چو نيلوفر بر تو مي پيچم بي تو من هيچم به غير از غم تو
گناهي ندارم غمي بهتر نمي دانم
كجا مي گريزم كه راهي ندارم رهي ديگر نمي دانم
ز تو ناگزيرم پناهي ندارم كه درگاهي به جز اين در نمي
دانم
♪رباعي خواني به همراهي
كمانچه و سه تار
ابوسعيد ابوالخير
وافريادا ز عشق وافريادا ز عشق وافريادا كارم به يكي
طرفه نگار افتادا
گر داد من شكسته دادا دادا ور نه منو عشق هر چه بادا بادا
عشق از عزل است و تا ابد خواهد بود جوينده عشق بي عدد
خواهد بود
فردا كه قيامت آشكارا گردد هر آن دل كه ناعاشق است رد
خواهد بود
يارب يارب ز شراب عشق سرمستم كن يك باره به بند عشق
پا بستم كن
در هرچه دست است تهي دستم كن در عشق خودت نيستم كن و هستم كن
اي سجده گه اهل وفا ابرويت وي قبله حق پرستان كويت
هر سو كه كنم روي و به هر كجا روم باشد به خدا روي دل
من سويت
♫ آه سحري
قيصر امين پور
ز داغت چون گل پر شرر دل من چو پروانه اي شعله ور دل
من
چو باد صبا در به در دل من تا از غم تو آه سحري پر زد ز دلم
با هر
نفسم صبح دگري سر زد ز دلم چو پيراهن گل دلي پاره دارم دلم را به باغت گل افشان كن
چون لب بسته بلبل نوايي ندارم لبم را به باغت غزل خوان
كن
ز داغت چو گل پر شرر دل من چون پروانه اي شعله ور دل
من
تا از غم تو آه سحري پر زد ز دلم با هر نفسم صبح دگري
سر زد ز دلم
رهايي ندارم از اين بي قراري مگر خون ببارم چو ابر
بهاري
الهي تو ما را پناهي تا از غم تو آه سحري پر زد ز دلم
با هر نفسم صبح دگري سر زد ز دلم
♫ عطر نرگس
محمد علي چاوشي
اي ماه دل آرا رويت شده قبله دلها كويت تو اي مه دل آرا بيا بيا خدا را
اي نامت چو عطر نرگس جاري در رگ بهاران بر داغ كوير
دلها ياد تو حضور باران
اي مه دل آرا بيا خدا را به روي ياري از شب سياهم مگر تو يارا خبر نداري
عشقت آتشم به جان زد مهرت بر دلم نشان زد دلتنگم ز
داغ تنهايي ز داغ تنهايي ز
داغ تنهايي
اي نامت چو عطر نرگس جاري در رگ بهاران بر داغ كوير
دلها ياد تو حضور باران
اي
مه دل آرا بيا خدا را ز روي ياري از شب سياهم مگر تو يارا خبر نداري
♫ اي عاشقان
قيصر امين پور
اي عاشقان در همدلي دستي بر آريد بر زخم پنهان دلم
مرحم گذاريد بر درد پنهانم درمان نمي دانم
كو اهل رازي كو چاره سازي چيزي نخواهم جز بوي
گندم جز برق شادي در چشم مردم
جز يك ترانه جز يك ترنم يك غنچه لبخند يك گل تبسم
يك ذره خورشيد از كهكشانها يك پنجره ابر از آسمانها
يك قطره دريا يك چكه شبنم يك موج كوچك از بي كرانها
ديگر نخواهم چيزي خدايا غير از دلي پاك آيينه آسا
غير از دلي ساده چون آسمانها چون ساحل افتاده در پاي
دريا
♪
رباعي خواني به همراهي سنتور و پيانو
ابوسعيد ابوالخير
من دل به غم تو بسته دارم درد تو به جان خسته دارم
گفتي كه به دلشكستگان نزديكم من نيز دلي شكسته دارم
راه تو به هر قدم كه پويم خوش است وصف تو به هر سبب
كه جويم خوش است
روي تو به هر ديده كه بينم نكوست نام تو را به هر
زبان كه گويم خوش است
مجنون و پريشان توام دستم گير چو داني كه از آن توام دستم گير هر بي سر و پايي دست گيري دارد
من بي سرو سامان توام دستم گير اي دوست قبولم كن و جانم بستان
مستم كن و از هر دو جهانم بستان با هر چه كه دلم قرار
گيرد بي تو آتش به من اندر زن و آهم بستان
وافريادا ز عشق وافريادا كارم به يكي طرفه نگار
افتادا گر داد من
شكسته دادا دادا ور نه منو عشق هر چه بادا بادا
اي روي تو مهر عالم آراي همه وصل تو شب و روز تمناي
همه
گر با دگران به ز مني واي به من گر با همه كس همچو
مني واي همه
♫ انتظار دل
قيصر امين پور
اي دستم بر دامن تو دل بي تاب ديدن تو در هوايت بي
قرارم اي قرار دل
جان برايت تا سر آيد انتظار دل نام خوبت بر لب من چون
چراغي در شب من
كفر زلفت مذهب من يارا فرياد از تو داد و بيداد از تو
دل با سر زلفت در دام بلا شد
زنجير
دلم كو ديوانه رها شد اي قبله من رويت محراب من ابرويت
دل با سر زلفت در دام بلا شد زنجير دلم كو ديوانه رها شد
همچو
برگي در بارانم در هوايت سر گردانم گر خزانم گر بهارم
بي قرارم من هر چه دارم يا ندارم از تو دارم من
♫ صدايم
كن
سهيل محمودي
صدايم كن تا امان يابد عابري خسته در شب باران صدايم
كن تا ببالم من در سحرگاهان با سپيداران
از آنسوي خورشيد از آن سمت دريا صدايم كن صدايم كن
صدايم كن
تو لبخند صبحي پس از شام يلدا از اين تيرگي ها رهايم
كن سكوت سرخ شقايقها را تو مي داني
غم
پنهان نگاه ما را در اين حيراني تو مي داني از آنسوي خورشيد از آن سمت دريا صدايم
كن صدايم كن
تو لبخند صبحي پس از شام يلدا از اين تيرگي ها رهايم
كن
صداي باران نواي باران به لحن تو نمي ماند سكوت شب را
ز كوه صحرا نواي گرم تو مي راند
در ابهام جنگل كسي راز گل را به غير از تو نمي داند
بخوان از بهاران كه با ساز باران كسي چون تو نمي خواند
♪ آواز دوبيتي
بابا طاهر
سرم سوداي گيسوي تو داره دلم مهر مه روي تو داره اگر
چشمم به ماه نو كنه ميل نظر بر طاق ابروي تو داره دلم دور است احوالش ندونم كسي
خواهم كه پيغامش رسونم خداوندا ز مرگم مهلتي ده كه ديداري به ديدارش رسونم
♪♫ قطعه صبح روشن
بابا طاهر
عزيزم كاسه چشمم سرايت ميون هر دو چشونم جاي پايت
از آن ترسم كه غافل پا نهي باز نشينه خار مژگونم به
پايت
تو كه نازي و بالا دل ربايي تو كه بي سرمه به چشمم
سرمه سايي
تو كه مشكين دو گيسو در قفايي به مو گويي كه سرگردون
چرايي
♫ راز چشم
سهيل محمودي
چه رازي در اعماق چشمت نهفته چه كس با شب از چشم تو
قصه گفته
كه من چون شهابي كه مثل حبابي چنين در هوايت رها شده
ام فنا شده ام
كدامين پرنده در اين صبح روشن ز من گفته با تو ز تو
گفته با من
كه من مثل ستاره كه مثل شراره چنين در هوايت فنا شده ام رها شده ام
بهار دل من قرار دل من به گوشه غم صفاي تو بود به
خلوت شب نواي تو بود
تو نور
خدايي كجايي كجايي نويد رهايي به گوش دلم صداي تو بود ستاره شمردم
ز پنجره اي مه مگر كه درآيي تو يك شب از اين ره به
خانه من
به دريا سپردم به خاطر تو جان مگر كه بگيري ز موج و ز
طوفان نشانه من
نواي رسايت صداي رهايت به كوچه شب كشيده مرا بيا كه
جان غميني دوباره به لب رسيده مرا
ز رنج زمانه رهايم كن اي دوست شبي عاشقانه صدايم كن اي دوست
♫ بانوي عشق
سهيل محمودي
با بازواني از صبح با گيسواني ازشب بردي به شهر رويا دلم را
بانوي عشق و تمكين روياي خوب و شيرين اي آرزوي ديرين
دست تو مي سپارم در كوچه هاي فردا دلم را زخمي شده به
شوقت صدايم ابري شده به يادت هوايم
بغضي شكسته
دارم با كوله باري از عشق تا قله هايي از مهر بسويت پيوسته رهسپارم
يك سينه شوق و شوري يك پنجره سروري يك آيينه حضوري
دست كه مي سپاري دست چه كس خدايا دلم را
♪ آواز دوبيتي
بابا طاهر
خوشا آنان كه اله يارشان بي كه حمد و قل هو اله
كارشان بي
خوشا آنان كه دائم در نمازند بهشت جاودان بازارشان بي
بيا جانا كه جانانم تويي تو بيا جانا كه سلطانم تويي
تو
تو خود دوني كه غير از تو نخواهم بيا جانا كه ايمانوم
تويي تو
♫ مناجات
سهيل محمودي
لبم پر شكايت شبم بي نهايت نه فانوس ماهي الهي
در اين تيره شبها نثارم كن خدايا دل سر به راهي الهي
الهي
در اين جاده هاي سرد و نا پهن منم آن مسافري كه خواهم
تا رسم به شهر روشنايي
اگر تو مرا چنين بخواهي الهي الهي ببين ناتوانم بر افكن به جانم كمند بلند نگاهي الهي
شب بي نصيبي در اوج غريبي مگر در تو گيرم پناهي الهي
بسويت نگاه دل من دل شب پناه دل من
ستاره
گواه دل من كه از اين اشك و آه دل من بود پيش رويت به عذر گناهي الهي
سحر ميزند سر
دلم مي زند پر بسويت الهي الهي
در اين سايه روشن به تو مي رسم من به پرواز آهي الهي
الهي
♫ سنگ صبور
سهيل محمودي
براي تو قصه مي گويم براي تو اي گل نازم كه لبخند
آشناي توست براي من بال پروازم
تو در بين گلها شقايق تريني سرا پا اميدي سرا پا
اميدي سراسر يقيني تويي
تويي
تنها همصدا با من در اين دنيا همنوا با من به شوق تو بوده هر آنكه شنيده ترانه من
ز مشرق چشمت سپيده دميده به خانه من
به وقت
غريبي تو سنگ صبوري براي دلم پيام وصالي نويد سروري براي دلم
اگر
تو نباشي چراغ دل من به خلوتم اي مه
ستاره متابد
اگر تو نگيري سراغ دل من به ظلمتم اي مه ستاره متابد
براي تو قصه مي گويم اي گل نازم كه لبخند آشناي توست
براي من بال پروازم
♫ ديوار بي كسي
سهيل محمودي
شب آرام و بي صدا در تشويش كوچه ها سر گردانم
با روياي پنجره با يك سينه خاطره بي سامانم
نامت را تمام شب همراه ستارها نجوا كردم
تا در ازدحام شب نقش روشن تو را پيدا كردم
ديوار بي كسي تنها پناه من شبها اي دوست با اشتياق تو
حيران نگاه من شبها اي دوست
با آرزوي تو در هر كجاي شب از تو خواندم
با
جستجوي تو در كوچه هاي شب تنها ماندم
يك شب
مرا صدا كن از دست غم رها كن اين جان خسته ام را
از من
دوري تو چرا رخ خود بگشا جانا چرا به ياري مرحم نمي گذاري قلب شكسته ام را
قلبي شيدا در هجرانت با خود دارم بگذار امشب بر دامنت
سر بگذارم
♫
عطر گيسو
قيصر امين پور
اي باغ بي خزان عطر گيسوي تو محراب عاشقان طاق ابروي
تو
شب قدر من شب موي تو مه من هلال ابروي تو دل من هميشه
پر مي زند به هواي ديدن روي تو
اي باغ بي خزان عطر گيسوي تو محراب عاشقان طاق ابروي
تو
اي ياد و نام تو مضمون هر غزل سر مست جام تو جان ما
از عزل
همه هستيم تمناي تو دل و جان و ديده ام جاي تو
ز بهشت و باغ دم مي زند به هواي سرو بالاي تو
اي ياد و نام تو مضمون هر غزل سر مست جام تو جان ما
از عزل همه بي برگ و بر
شده ام سر به سر باد خزان ديده ام باد بهارم تويي باد
بهارم
شده ام در به در همه شب تا سحر اي كه فروغ سحر در شب
تارم تويي در شب تارم
دل من از جنون شده درياي خون ياد تو ساحل صبر و قرارم
♫
جام نگاه
قيصر امين پور
جانا من از جام نگاهت سر مستم سر مستم بگسستم دل از
همه عالم تا بر تو دل بستم
همچو شمعي شعله فشانم مي سوزم تا هستم چون زورق سر
گردان به دست موج و طوفانم
چون مرغي در باران شكسته بال و لرزانم بي شوق بام تو
دگر پريدن نتوانم
تو خورشيد بي فروغي بي تو تار و سردم بي تو در مدار
حيرت سر گردان مي گردم
از تو اي بهار دلها گر روي برگردانم زير پاي باد
پاييز برگي سر گردانم
با عشقت نمانده مارا از غصه و غم در دل اثري با يادت نمانده يارا از دل و جانم
ديگر خبري
در بندت تا هستم ز غصه آزادم با يادت سر مستم مبر تو
از يادم
♫
دعاي دل
قيصر امين پور
اي بال پرواز دلم اي محرم راز دلم من بي تو تنها چو
ني نالان از جدايها
من باقي از آن نيمه ام داغت چراغ سينه ام بادا كه
يادت كند روشن خانه دل را خانه دل را
من شبنم صاف بر برگ گلها در اضطرابم
چون جوي تنها با شوق دريا در پيچ و تابم
خـــدايـــــا خـــــدايــــــا خـــــدايــــا
خـــدايـــــا خــــدايــــا خــــــدايــــــا
دعاي دل شد بي اثر نشسته بر آيينه من زنگار هوس چو
مرغكي بي بال و پر
شكسته دل در سينه من درسينه من در كنج قفس
اي بال پرواز دلم اي محرم راز دلم اي نياز من آواز من
سوز ساز من
هر شب به يادت چراغ دل بر مي افروزم تنها چو شمعي به
داغ دل بي تو مي سوزم
خــــدايــــــا خـــــــدايـــــــا خـــدايــــا
خـــــــدايـــــا خـــــدايــــا خـــــدايـــــا
♫
شبان عاشق
قيصر امين پور
واي از دل ديوانه ام زين دشمن هم خانه ام همسايه و
بيگانه ام ويران تر از ويرانه ام
زين پس درون خانه ام يا جاي من يا جاي دل
اي واي دل
اي واي دل اي
واي من اي واي من
دل پرده پرده خون شود تا پرده ديگرگون شود دل پرده
پرده خون شود تا پرده ديگرگون شود
چون مرغ حق خون مي چكد از نغمه هاي ناي من چون مرغ حق
خون مي چكد از نغمه هاي ناي من
اي واي دل
اي واي دل اي
واي من اي واي من
شايد نسيمي آيد و بويي ز باغت آورد تا در هوايت گل
كند خاكستر پرهاي من
داغ دلم بي گفتگو از تو گرفته رنگ و بو دلتنگ يك
لبخند تو چون غنچه سر تا پاي من
از من به جز اين هاي هو آداب ترتيبي مجو من آن شبان
عاشقم هو هوي من هيهاي من
هو هوي من هيهاي من هو هوي من هيهاي من هو هوي من
هيهاي من هو هوي من هيهاي من
♫
سپيده
محمد علي چاوشي ـ سهيل محمودي
شب غم به جانم تنيده بيا اي سپيده بيا غم آتش به جانم
كشيده بيا
ز چشمم ستاره دميده بيا بيا اي سپيده بيا
چو رودي به دريا اگر رو نهادم بياد تو بود چو موجي به ساحل اگر تكيه دادم به ياد تو
بود
پرم از صدايت چو ني با نوايت غريبانه در اين خانه
شكايتها به لب دارم
ببين در هوايت چو زلف رهايت غريبانه در اين خانه
حكايتها ز شب دارم
اگر تو نباشي بهار دل من بهاري ندارم اگر تو نباشي
قرار دل من قراري ندارم
شب غم به جانم تنيده بيا اي سپيده بيا غم آتش به جانم
كشيده بيا
ز چشمم ستاره دميده بيا بيا اي سپيده بيا
تويي تو به عالم قرار دل من دلم عاشقانه هواي تو دارد
غريبانه بر لب نواي تو دارد
از آن سوي شب صدا كن مرا از اين شام غم رها كن مرا
چو رودي به دريا اگر رو نهادم به ياد تو بود
چو موجي به ساحل اگر تكيه دادم به ياد تو بود
به ياد تو بود
به ياد تو بود به ياد تو
بود به ياد تو بود به ياد تو بود
♫
بهار بي خزان
محمد علي چاوشي
دل همه عاشقان شده به كويت غزل خوان شب همه بي دلان
شده ز رويت چراغان
تو باغ بي خزاني بهار عاشقاني بزرگ و باشكوهي چو دريا
بي كراني
اي عشق
آسماني اي عشق
اي عشق اي عشق اي عشق
اي عشق
دلم چو مرغ سحر شده غزل خوان كجايي ز ديده بارم شرر
چو شمع گريان كجايي
فداي نقش نامت دل و جان جهاني به باغ سينه گل كن اي
عشق آسماني تو راز ارغواني
اي عشق اي عشق اي عشق اي عشق
تويي آبي ترين
نيلوفر دل اي عشق
اي عشق
تويي گلبرگ سبز دفتر دل اي عشق اي عشق
تويي تنهاترين پيامبر دل اي عشق اي عشق
♫
زيباترين
م. آزاد
به سر شد جواني دريغا از تو هر گز نديدم مهرباني گل
من در فراغت تبه شد زندگاني
چه شبها كه تنها به يادت گريه كردم
چو
ابر نو بهاري چه كنم بي قرارم فغان از بي قراري
كه هستم چه هستم اسيري دلشكسته ز هستي گريزان غريبي
زار و خسته
ربودي دلم را به يغما تو اي رنگ هستي گناهي نكردم كه
از من تو پيمان گسستي
دل عاشق غمي داره با غمش عالمي داره چه كند بي قراره
آه اي سرو روان اي آرام جان نگارم دلستان دمي با من بمان
ميفزا
غمم را فغان از غم فغان
آه اي نازنين اي زيباترين ميفزا آه از اين
ز هجرت
اين چنين مر نجان دلم را سر شكم را ببين
غم هجرت روز و شب بر جان زند تازيانه آتش عشقد كشد از
تار پودم زبانه
من بي تو اي نگارم همچو شمع شام تارم
دل عاشق غمي داره با غمش عالمي داره چه كند بي قراره
♪♫♫
همنوازي و آواز همراه با كمانچه ه .
الف . سايه
با من بي كس تنها شده يارا تو بمان همه رفتند از اين
خانه خدا را تو بمان
من بي برگ خزان ديده دگر رفتنيم تو همه بار و بري
تازه بهارا تو بمان
داغ و درد است همه نقش و نگار دل من داغ و درد است همه
نقش و نگار دل من
بنگر بنگر بنگر اين نقش به خون شسته نگارا تو بمان
هر دم از پرده عشاق پريشاني رفت به سر زلف بتان سلسله دارا تو بمان
سايه در پاي تو چو موج چه خوش زار گريست
كه سر سبز تو خوش باد كه يارا تو بمان
♫
آمان آمان
عارف
اي آمان از فراغت آمان مردم از اشتياقت آمان از كه گيرم سراغت
آمان آمان آمان آي آمان
چشم ليلي چو بر مجنون شد دل ز ديدار او پر خون شد خون شد از راه دل بيرون شد
آمان آمان آمان آي آمان
مژده
اي دل كه جانان آمد يوسف از شهر كنعان آمد در چمن مرغ خوشخوان آمد
آمان آمان آمان آي آمان
مژده اي دل كه جانان آمد يوسف از شهر كنعان آمد در
چمن مرغ خوشخوان آمد
آمان آمان آمان آي آمان
♫
كعبه مهر
قيصر امين پور
سوي تو باز است خدا دست نيازم بوي تو دارد سوز و گدازم
شور تو دارد ناي نوايم سوز تو دارد ناله سازم از تو گزيري جز تو ندارم گر تو براني چاره چه سازم چاره چه سازم
كعبه مهرت كعبه مهرت
قبله دلها قبله دلها كعبه مهرت كعبه مهرت قبله دلها قبله دلها
خاك ره تو مهر نمازم نام تو آتش زد به زبانم بي تو چو
شمعي سوزم سازم سوزم سازم
♪
آواز به همراهي سنتور
قيصر امين پور
دل ما هر چه كشيد از تو كشيد هر چه از هر كه شنيد از تو شنيد
غنچه از راز تو بو برد شكفت گل گريبان گل گريبان به
هواي تو دريد
موج اگر دعوي دريا دارد گردن ناز به نام تو كشيد
يارا روشن از روي تو چشم و دل روز صبح از نام تو دم
زد كه دميد
♫
♫ همنوازي
♪
آواز به همراهي ني فريدون
مشيري
دل من جام لبريز از صفا بود از اين دلها جدا بود شكستندش به خود خواهي
شكستند
خطا بود آن محبتها خطا بود خدا بلبلان را تنها مخوانيد مرا هم يك نفس از
خود بدانيد
هزاران هزارن قصه ناگفته دانم غمم را بشنوي از خود نرانيم
اگر من لاله اي بودم به باغي نسيمي مي گرفت از من سراغي
دريغا لاله اين شوره زارم ندارم همدمي جز درد و داغي
♫
گل بهاري
فريدون مشيري
نازنينم چون گل بهاري صفاي جان و دل من بنفشه زاري چه
كرده اي با دل من خبر نداري
لحظه لحظه مي دود دلم به سوي تو ذره ذره مي شود
در آرزوي تو به هر دو عالم ندهم نگاه دلجوي تو
زيبا شيرين آرام جاني خندان خندان دل مي ستاني
غزل
خوان گل افشان چو باز آيي جهان را چه زيبا بيارآيي
روشن تر از صبح سپيدي در جان من نور اميدي تو همچون
ستاره درخشاني فروزان چو خورشيد تاباني
دلم بهانه دارا نمانده يارا به مهرباني بخوان تو ما
را
لحظه لحظه مي دود دلم به سوي تو ذره ذره مي شود
در
آرزوي تو به هر دو عالم ندهم نگاه دلجوي تو
مي نشينم سر راهت كه نگاهت به چشمان من افتد
تا ببيني چرا هر دم سرشك غم به دامان من افتد
اي نسيم پرنيان پوش در دل نگردد آتش عشق تو خاموش
لحظه لحظه مي دود دلم به سوي تو ذره ذره مي شود در
آرزوي تو به هر دو عالم ندهم نگاه دلجوي تو
بيا تو اي زيبا كه من در سر شوري دارم از اشتياقت
ببين
كه جا ن بر لب رسيد استم چو شمع مي سوزم از فراغت
تا
نغمه اي سر مي كند مرغي خوش آواز دل چون كبوتر مي كند سوي تو پرواز
اي نسيم پرنيان پوش در دل نگردد آتش عشق تو خاموش
لحظه لحظه مي دود دلم به سوي تو ذره ذره مي شود در
آرزوي تو به هر دو عالم ندهم نگاه دلجوي تو
♫نازنگاه
فريدون مشيري
ساقيا جرعه اي مي به جام ما كن با شكر خنده اي كام ما
روا كن
چهره تو ياد آورد باغ ارغوان را باده تو باز آورد
راحت روان را
شادي
تو مينو شود كيمياي جان را
اي دريغ از اين عمر كه بي روي تو بگذشت اي دريغ از
اين دم كه بيهوده هدر گشت
چهره تو ياد آورد باغ ارغوان را باده تو باز آورد
راحت روان را
شادي تو مينو شود كيمياي جان را
مي زند راه من چشم دل سياهت جان و دل مي دهم ناز يك
نگاهت
بيا تا دمي بشنوي شور حال ما را مگر يك نظر بنگري سوي
ما خدا را
چهره تو ياد آرهد باغ ارغوان را باده تو باز آرهد
راحت روان را
شادي تو مينو شود كيمياي جان را
جانم را به پاي جانانه بينداز راهم را به كوي ميخانه
بينداز
از عشقش سر مستم سرشارم من تا هستم
♪آواز به همراهي تار
امير خسرو دهلوي
عاشق شدم محرم اين كار ندارم فرياد فرياد كه غم دارم
غمخوار ندارم
بسيار شدم عاشق ديوانه از اين پيش آن سرو كه هربار
بود اين باغ ندارم
♫♫چهار مضراب
♪ آواز به همراهي تار
امير خسرو دهلوي
دل پر زغم و غصه هجر است وليكن از تنگ دلي طاقت گفتار
ندارم
♫♫ قطعه بدون
كلام شكوه ها
♪ آواز به همراهي تار
امير خسرو دهلوي
چون راز برون نايدم از پرده كه هر چند گويند مرا گريه
نگه دار ندارم
خون شد دل خسرو ز نگه داشتن راز چون هيچ كسي محرم
اسرار نداشت
♫شب تنهايي
حافظ
دل از من برد و روي از من نهان كرد خدا را با كه اين
بازي توان كرد
شب تنهايي يم در قصد جان بود خيالش لطفهاي بي كران
كرد
چرا چون لاله خونين دل نباشم كه با ما نرگس او سر
گران كرد
كه را گويم كه با اين درد جان سوز طبيبم قصد جان نا
توان كرد
بدان سان سوخت چون شمعمم كه بر من صراحي گريه و بربط
فغان كرد
عدو با جان حافظ آن نكردي كه تير چشم آن ابرو كمان
ابرو كمان ابرو كمان كرد
دل از من برد و روي از من نهان كرد خدا را با كه اين
بازي توان كرد
شب تنهايي يم در قصد جان بود خيالش لطفهاي بي كران
كرد
دل از من برد و روي از من نهان كرد خدا را با كه اين
بازي توان كرد
♫
عاشق ديوانه
عماد كرماني
اي كه برانداختي صحبت اهل وفا مجلس صاحبدلان بي تو
ندارد صفا
حال دل ريش ما پيش تو پوشيده نيست واقف راضي ولي فارغي از حال ما
در قدح بي دلان زهر غمت نوش ناب در نظر عاشقان خاك رهت طوطيا
كوي خرابات نيست منزل اهل صلا آآآآ شاهد مي از كجا گوشه نشين از كجا
عاشق ديوانه ام خود عاشق ديوانه ام ساكن ميخانه ام حبيب ساكن ميخانه ام
از همه بيگانه ام تا تو شدي آشنا جور گذشت از حساب بيش ندارم شكيب
چند تواند كشيد عاشق بي دل جفا چند تواند كشيد عاشق بي دل جفا
♪گروه نوازي و آواز
دلم در عاشقي آواره شد آواره تر بادا
تنم از بي دلي بيچاره شد بيچاره تر بادا
رخت تازه است بهر بردن دل تازه تر خواهم اي دوست
دلت دلت خارست بهر كشتن من خاره تر بادا
اگر زاهد دعاي خير مي گويي مرا اين گو
كه آن آواره كوي بتان آواره تر بادا
دل من پاره گشت از غم نه از آنگونه كه به گردد
اگر جانا بدين شاد است يا رب پاره تر بادا
همه گويند كز خون خواريش خلقي به جان آمد
من اين
گويم كه بهر جان من خون خواره تر بادا
♫ عشوه هاي پنهاني
شيخ بهائي
ساقيا بده جامي زان شراب روحاني تا دمي بياسايم زين
حجاب جسماني
زين حجاب زين حجاب زين حجاب جسماني
ساقيا بده جامي زان شراب روحاني تا دمي بياسايم زين
حجاب جسماني
زين حجاب زين حجاب زين حجاب جسماني
بهر امتحان اي دوست گر طلب كني جان را آنچه را
برافشانم كز طلب خجل ماني
كز طلب كز طلب كز طلب خجل ماني
بي وفا نگار من مي كند به كار من خنده هاي زير لب
عشوه هاي پنهاني
خانه دل ما
را خدا از كرم عمارت كن پيش از آنكه اين خانه رو نهد به ويراني
بي وفا نگار من مي كند به كار من خنده هاي زير لب عشوه هاي پنهاني
♫
صبح سپيد
بيژن ترقي ترك
مرو اي گل مرو مشو از من جدا شب غربت كجا مه تابان
كجا
نشستم برت كه سحر سر زد چو رفتي سحر از شب من پر زد
يادت آمد گل بر دم زد
مرو اي گل مرو مشو از من جدا شب غربت كجا مه تابان
كجا
يادم كن ز صحرا چو بگذشتي از دشت هامون ز دريا چو
بگذشتي
يادي كن اي ماهم از داغ جانكاهم از بر لاله ها تنها
چو بگذشتي
صبح سپيد من چو گلزار اميد من شكوفا شد چو ن من ز سر
مستي بزن دستي كه دل غرق تمنا شد
با اين مهجوري اندوه دوري اي دل چون شادي اينگونه
مسروري
گفتم با يادش بال و پري گيرم چون مه بر بام گردون
گذرم
اي دل چه ساز من اين بخت پر بسته از ما بگذشته نگشوده
پرم
♪آواز به همراهي تار هوشنگ
ابتهاج ترك به افشاري
عمري به سر دويدم در جستجوي يار جز دسترس به وصل ويم
آرزو نبود
دادم در اين هوس دل ديوانه را به باد اين جستجو نبود
اين جستجو نبود
هرسو شتافتم پي آن يار ناشناس گاهي ز شوق
خنده زدم گه گريستم
بي آنكه خود بدانم ازاين گونه بي قرار مشتاق
كيستم مشتاق كيستم
♫ گل مهتاب
بيژن ترقي
افشاري
كجايي اي نازنين گل مهتاب من بي خبر از من و اين چشم
بي خواب من
بي تو در اين شام غم سر به دامان برم اي رخ تو شادي
دل بي تاب من
دامن شب تا چراغان كنم دو چشم خود ژاله باران كنم
اي مهم يارهم يك لحظه روشن كن يا سري چون پري بيرون ز
روزن كن
سپيده چون سر زند مرغ دلم پر زند تا كوي دلدارام ساز
خموش دلم آهنگ ديگر زند از شوق ديدارم
بوي گل آرد خبر از كاروان سحر مانده چشمم به در شايد
كه پيك صبا اي يار دير آشنا از تو آرد خبر
صبح دل افروز من ساز من و سوز من افكنده بر جان شرر
سر ز باغم بر آور
♪آواز به همراهي تار
هوشنگ ابتهاج ابوعطاء
رويي شكفت چون گل رويا و ديده گفت اين است آن پري كه
ز من مي نهفت روي
خوش يافتم كه خوشتر از اين چهره اي نتاخت در خواب
آرزو
هر سو مرا كشيد پي خويش در به در اين خوش پسنديده
زيباپرست من
شد رهنماي اين دل مشتاق و بيقرار بگرفت دست من
♫جام عشق
حافظ
ابوعطاء
مخمور جام عشقم ساقي بده شرابي پر كن قدح كه بي مي
مجلس ندارد آبي
مخمور آن دو چشمم ساقي كجاست جامي بيمار آن دو لعلم
آخر كم از جوابي
وصف رخ چو ماهش رخ چو ماهش در پرده راست نايد مطرب
بزن نوايي ساقي بده شرابي
در انتظار رويت ما و اميدواري در عشوه وصالت ما و
خيال و خوابي
♫شور آفرين
فريدون مشيري همايون
اي آهوي وحشي كز من گريزاني در ديده پيدايي در سينه
پنهاني
شورآفرين چون مي شيرين تر از جاني باغ شكوفايي جاني و
جاناني
بازآ كه اين همزبان هر زمان چشمي به ره دارد خواهد كه
محبوب من خوب من پيمان نگه دارد
من تا تو را دارم با تو وفا دارم پيمان شكن يارم
پيمان نگه دارم
اي پري مي بري دل را به افسون گري بس كن از اين دلبري
شاد و غزل خواني
ماه درخشاني محبوب خوباني به خدا به خدا مستانه
ميراني به كجا به كجا
از برم مرو يارا خسته جان مكن مارا هر كجا روي
گر نهان شوي در ديده پيدايي در سينه پنهاني
♪آواز به همراهي تار
ه . الف . سايه دشتي
وان آرزوي گمشده بي نام و بي نشان در دور گاه ديده من
جلوه مي نمود
در وادي خيال مرا مست مي دواند وز خويش مي ربود از
دور مي فريفت دل تشنه مرا
چون بحر موج مي زد و لرزان چو آب بود وانگه كه پيش
رفتم با شور التهاب ديدم سراب بود سراب بود
♫ شور زندگي
بيژن ترقي
دشتي
سپيده مي دهد خبر كه باز مي دمد سحر بهار نوش خند من
بگير خرمي ز سر
كه باغ آرزوي ما ز نو جوانه مي زند دوباره شور زندگي
به دل ترانه مي زند
پرندگان گمشده رسند شاد و نغمه خوان ز شور و شوق پر
كشد سرود ما در آسمان
لهيب سوز و ساز ما چنان زبانه مي زند كه دست رد به
سينه غم زمانه مي زند
سپيده
مي دهد خبر كه باز مي دمد سحر بهار نوش خند من بگير خرمي ز سر
ز بانگ بلبلان خوش نواي ما نداي عشق خيزد از سراي ما
به گوش رهروان رسد طنين نغمه هاي ما
♪آواز به همراهي تار هوشنگ
ابتهاج ترك
بيچاره من كه در پس اين جستجو هنوز مي نالد از من اين
دل شيدا كه يار كو
كو آنكه جاودانه مرا مي دهد فريب بنما كجاست او بنما
كجاست او
در بگشايد شمع بياريد عود بسوزيد پرده به يك سو زنيد
از رخ مهتاب
شايد اين از غبار ره رسيده شايد آن سفري همنشين گمشده
باشد
♫
عطر سوسن بيژن ترقي
ترك
هر دم باد سحر از تو خبر به من آرد عطرسوسن و گل زاد
سفر به من آرد
در باغ خاطره بگشا نظري بر منظره بنما چه جمالي
چه جلالي
شادي دل را كف بزن اي گل مه به در آمده دف بزن اي گل
چون باز آيي گرد ره بنشانم جان از شادي در پايت
افشانم در راه تو شور انگيزد گل مي بويم گل مي ريزم
بر عطر
گيسويت تا دل بستم بي مي مستم شادي دل را كف بزن اي گل مه به در آمده دف بزن اي گل
پرده برفكن از رخ خود چشم مارا روشن كن شور و نشاط و
ولوله در شهر و كوي برزن كن
مانده به ره ديده ما ماه من از پرده درآ بر عطر
گيسويت تا دل بستم بي مي مستم
شادي دل را كف بزن اي گل مه به در آمده دف بزن اي گل
♫ غريبان
حافظ
ملودي كرمانشاهي
چندان كه گفتم غم با طبيبا درمان نكردند مسكين غريبا
يارب همان به حبيبم تا بازبينم چشم محبان طبيبم روي
حبيبا
گر تيغ بارد در كوي آن ماه گردن نهاديم الحكم لله
عاشق چناني حبيبم خون بايدت خورد طبيبا درگاه و بي
گاه
آيين تقوا ما نيز دانيم اما چه چاره حبيبم با بخت
گمراه
جانا چه گويم شرح فراغت شرح فراغت شرح فراغت چشمي و
صد نم حبيبم جاني و صد آه
مهر تو عكسي بر ما نيفكند آينه رويان
آه از دلت آه
گر تيغ بارد در كوي آن ماه گردن نهاديم الحكم لله
شوق لبت برد از ياد حافظ درس شبانه ورد سحر گاه
♫ ♫ قطعه ماهور
♪ آواز راست پنجگاه به همراهي تار
حافظ
حسب الحالي ننوشتيم و شد ايامي چند محرمي كو تا به تو
فرستم پيغامي چند
ما بدان مقصد عالي نتوانيم رسيد هم مگر پيش نهد لطف
شما گامي چند
چون مي از خم به سبو رفت گل افكند نقاب فرصت عيش نگه
دار و بزن جامي چند
پير ميخانه چه خوش گفت و به دردي كش خويش كه مگو حال
دل سوخته با خامي چند
اي گدايان خرابات خدا يار شماست چشم انعام نداريد ز
انعامي چند
♫ شيدا
شيدا
عشق تو آتش زد جانا بر دل من بر باد غم داد آخر آب و گل من
روي تو چون ديده دل بهتر ز ليلي شد بند زنجير دام
مجنون دل من
وصل تو مشكل مشكل جان دادن آسان يارب كن آسان آسان
اين مشكل من
ز من نگارم
حبيبم خبر ندارد به حال زارم طبيبم نظر ندارد
خبر ندارد از دل خوش دل من از من حبيبم خبر ندارد
كجا رود دل حبيب من كه دلبرش نيست كجا پرد مرغ حبيبم
كه پر ندارد
امان از اين عشق حبيب من فغان از اين عشق كه غير خون
جگر ندارم
همه سياهي حبيبم همه تباهي مگر شب من حبيبم سحر ندارد
♫ ♫ قطعه بدون كلام شيدا
♪ آواز
ابوعطا
عطار نيشابوري
عزم آن دارم كه امشب مست مست پايكوبان شيشه دردي به دست سر به بازار
قلندر بر نهم
پس به يك ساعت ببازم هر چه هست وقت آن آمد كه دستي بر
زنم چند خواهم بود آخر پاي بست
تا كي از تزوير باشم رهنماي تا كي از پندار باشم
خودپرست
پرده پندار مي بايد دريد توبه تزوير مي بايد شكست
♫ سرمستان
ساعد باقري _ محمد علي چاوشي
اي ساقي ما سرمستا جامي بده جانم بستان ز همه گريزان
ناله خيزان برتو رو كردم
اي شاهد بزم آرايم با ديده خون بار آيم همه شب به
يادت باده غم در سبو كردم
چون آتش عشقت رو به جان دارد دل صد شعله شرر خود به زبان
دارد دل
آه سحري سوز دلي سودايي شوق نگهت بر دو جهان دارد دل
اي ساقي ما سرمستا جامي بده جانم بستان ز همه گريزان
ناله خيزان بر تو رو كردم يارب يارا درياب مارا
بنگر به نيازم بر سوز و گدازم اي راز و نيازم من اي
عطر نماز من در بر نشان مارا يارا يارا
اي هم نفس من بشكن قفس من اميد رهايي ها پيوند جداي
ها در برنشان مارا يارا يارا
سوداي شعله شدن تا سرزد از خاكستر من مي ريزد دست جنون هر دم
باده در ساغر من
اي ساقي ما سرمستا جامي بده جانم بستان ز همه گريزان
ناله خيزان برتو رو كردم يارب يارا درياب مارا
♪ آواز شور به
همراهي سه تار
مولانا
اي دل اگر نخواندت ره نبري به كوي او بي قدمش كجا
توان ره ببري به سوي او
گر نروي به كوي او راست بگو كجا روي هر طرفي كه بنگري
ملك وي است و كوي او
جام
و سبوي او منم قالي بوي او منم پيش من آي تا شوي جمله به رنگ و بوي او
تا به گوش من رمز الست گفته است هيچ از دل برون نمي
رود آرزوي او
آنچه ز
ما شنيده اي آن ز خدا شنيده اي چون همه گفتگوي ما هست ز گفتگوي
او
هيچ مجو ز هيچ كس نام نشان من كه من غرق محيط گشته ام
از رشحات جود او
اي دل اگر نخواندت ره نبري به كوي او بي قدمش كجا توان ره
نبري به سوي او
♫ سرگردان
بابا طاهر سعدي ملودي كرمانشاهي
خداوندا به فرياد دلم رس كس بي كس تويي ما مانده بي
كس
همه گويند كه طاهر كس نداره خدا يار مويه چه حاجت كس
سر گردان سرگردان سرگردانم نتوانم روي از تو برگردانم
من از تو دوري نتوانم نتوانم دمي بنشين تا سوز دل
بنشانم بيا جانا دل پردرد مو بين سرشك گرم آه سرد مو بين
غم مهجوري داد غريبي همه بر جان غم پرور مو بي
بيا تا قدر يكديگر بدانيم كه تا ناگه ز يكديگر نمانيم
نگاري نا دل و جانم تِ داري همه پيدا و پنهونم تِ
داني
نمي دونم كه اين درد است كه دارم همي دونم كه درمانم تِ داري
♫ ♫ قطعه گل نشان
بي كلام ملودي
كرمانشاهي
♫ اي دل اگر عاشقي
عطار نيشابوري
اي دل اگر عاشقي در پي دلدار باش بر در دل روز و شب منتظر
يار باش
بر در دل روز و شب منتظر يار باش دلبر تو جاودان بر در دل
حاضر است روزن دل برگشا حاضر و هشيار باش
نيست كس آگه كه ياركي
بنمايد جمال ليك تو باري بنه ساخته كار باش
لشكر خواب آورد بر دل جانم شكست شب همه شب همدم ديده بيدار
باش
اي دل اگر عاشقي در پي دلدار باش بر در دل روز و شب منتظر
يار باش
گر دل و جان تو را در بقاء آرزو ست دم مزن و در فنا همدم
عطار باش
♫
مونس شبهاي من
مولانا
پرده بردار اي حيات جان و جان افزاي من غمگسار و هم نشين و
مونس شبهاي من
اي شنيده وقت وبي وقت از وجودم ناله ها بيفكنده آتشي برجمله اجزاي من
در صداي كوه افتد بانگ من چون بشنوي جفت گردد بانگ كوه با نعره و هيهاي
من
ناگهان در نا اميدي در شبي يا بامداد گوييم اينك بر آور بر
طارم والاي من
امشب از شبهاي تنهايست رحمي كن بيا تا بخوانم بر تو امشب
دفتر سوداي من
♫ بوي گل و ريحانها
سعدي
وقتي دل سودايي مي رفت به بستانها بي خويشتم كردي بوي گل و
ريحانها
گه نعره زدي بلبل گه جامه دريدي گل تا ياد تو افتادم از ياد
برفت آنها
اي مهر تو در دلها وي مهر تو بر لبها وي شور تو در سرها وي
سر تو در جانها
تا عهد تو در بستم عهد همه بشكستم بعد از تو روا باشد نقض
همه پيمانها
تا خار غم عشقت آويخته در دامن كوته نظري باشد رفتن به
گلستانها
آن را كه چنين دردي از پاي در اندازد بايد كه فرو شويد دست
از همه درمانها
گويند مگو سعدي
چندين سخن از عشقش مي گويم و بعد از من گويند به دورانها
♫مرده بدم زنده شدم
مولانا
مرده بدم زنده شدم گريه بدم خنده شدم دولت عشق آمدو من دولت
پاينده شدم
گفت كه ديوانه نه اي لايق اين خانه نه اي رفتم و ديوانه شدم
سلسله بندم بشدم
گفت كه سرمست نه اي رو كه از اين دست نه اي رفتم و سرمست شدم
وز طرب آكنده شدم
گفت كه با بال و پري من پر و بالت ندهم در هوس بال و پرش بي
پر و پركنده شدم
چشمه خورشيد توئي سايه گه بيد منم چونكه زدي بر سرمن از تو
گدازنده شدم
شكر كند چرخ فلك از ملكِ ملكُ و ملك كز كرم و بخشش او روشن و
بخشنده شدم
♫
در عاشقي پيچيده ام
مولانا
اين بار من يكبارگي در عاشقي پيچيده ام اين
بار من يكبارگي از عافيت بگريده ام
دل را ز خود بر كنده ام با چيز ديگر زنده ام عقل و دل و
انديشه را از بيخ و بن سوزيده ام
اي مردمان از من نياييد مردمي ديوانه ام ننديشد آن كه اندر
دل انديشيده ام
ديوانه كوكب ريخته از شوق من بگريخته من با اجل آميخته در
نيستي پر مي نهم
من از براي مصلحت در حبس دنيا مانده ام حبس از كجا من از كجا
مال كه را دزديده ام
هم ديده من هم درآ و چشم من بنگر مرا زيرا برون از
ديدها منزل گهي بگزيده ام
♫خورشيد مجلس
سعدي
اگر سروي به بالاي تو باشد نه چون قد دل آراي تو باشد و گر
خورشيد در مجلس نشيند نپندارم كه همتاي تو باشد
دو عالم را به يك بار از دل تنگ برون كرديم تا جاي تو باشد
براي خود نشايد در تو پيوست همي سازيم كه رآي تو باشد
يك امروز است ما را نقد ايام مرا كي صبر فرداي تو باشد خوش
است اندر سر شوريده سودا به شرط آنكه سوداي تو باشد
سر سعدي چو خواهد رفتن از دست همان بهتر كه در پاي تو باشد
♪ قطعه مزار من
حزين لاهيجي
اين لاله نيست بر سر مشت غبار من گل كرده است داغ كسي
بر مزار من
اي خفتگان خاك بشارت كه مي دمد صبح قيامت از نفس بي
غبار من
روز حساب مي رسد اي زلف كج حساب آشفته تر از اين نكني
روزگار من
عمرم گذشت يا ر نيامد به سر حزين آه از تپيدن دل
اميدوار من
♪ قطعه آتش پنهان عشق
زآتش پنهان عشق هر كه شد افروخته دود نخيزد از او چو
نفس سوخته
دلبر بي خشم و كين گلبن بي رنگ و بوست دلكش پروانه
نيست شمع نيافروخته
مايه آرام دل چشم هوس بستن است از تپش آسوده است باز
نظر دوخته
آمد و آورد باز از سر كويش كليم بال و
پر ريخته جان و دل سوخته بال و پر ريخته جان و دل سوخته
♪ قطعه ياد آن عهد صائب تبريزي
ياد آن عهد كه در بحر سفر مي كردم بر دل سنگ با فرياد
اثر مي كردم
چو صدف قطره اشكي كه به من مي دادند مي زدم بر لب خود
لعل و گهر مي كردم
گر چه دنباله رو قافله دل بودم خفتگان را به سر پاي
خبر مي كردم
اي خوش آن عهد كه در مصر وجود از هستي يوسفي بود به
هر جاي كه نظر مي كردم
ياد آن عهد كه به اكسير قناعت صائب زهر اگر قسمت من
بود شكر مي كردم
♪ رسوا دل من شيدا دل من
حزين لاهيجي
ديدي
چه ها كرد غم با دل من رسوا دل من شيدا دل من دارد تماشا خوش با تو سودا
خارا دل من مينا دل من كرده است جان در جانان تجلي
در قتل گوهر دريا دل من رسوا دل من شيدا دل من
از خاطرم برد ياد تو چندي در خانه دارد صحرا دل من
روز عزل سوخت داغت حزين را آتش تو بودي سينا دل من
♪ اي آرزوي روي تو
اي آرزوي روي تو صبح بهار دل ياد قدت نهال لب جويبار
دل
هر كه داغ عشق جگرسوز تو نداشت نبود در پيش عاشق در
شمار دل
فارغ شدم به فكر از فكر روزگار از خود فشانده ام با
تپيدن غبار دل
عاشق چنين نحيف و غمت اين چنين گران چون قامتش خميده
نگردد ز بار غم دل
بداهه نوازي و بداهه خواني بر اساس ملوديهايي از عليرضا افتخاري
♫♪ اي عاشقان
مولانا
عشق بادا نوشتان هر زمان اي عاشقان اي عاشقان اي عاشقان و ز
شما كام شكر باد اي عاشقان اي عاشقان اي عاشقان
نوش و جوش عاشقان تا عرش و تا بالا رسيد اي عاشقان اي عاشقان
از لب دريا چه گويم لب ندارد بهر جام بر فزودست
از مكان و لا مكان اي عاشقان اي عاشقان بر گذشت از عرش و فرش
اين كاروان اي عاشقان اي عاشقان اي عاشقان
ما به سان موجها اندر غياب و در سجود تا پديد آيد نشان از بي
نشان اي عاشقان اي عاشقان
طرفه دريايي معلق آمديم درياي عشق ني به زير و ني به بالا ني
به ميان اي عاشقان
گر بپرسيد كيانيد اي سر فرازان شما هان بگويدش كه جان جان
جان اي عاشقان
♫♪
نوبهار خندان
مولانا
اي نوبهار خندان از لا مكان رسيدي بويي ز يار داري از يار ما
چه ديدي از يار ما چه ديدي
خندان و تازه رويي سر سبز مشك بويي هم رنگ يار مايي يا رنگ از او خريدي
اي فصل خوش چو جاني از ديده ها نهاني اندر اثر پديدي در ذات
ناپديدي
هم رنگ يارمايي يا رنگ از او خريدي اي گل چرا نخندي كز هجر
باز رستي
اي ابر چون نگريي كز يار خود بريدي بويي ز يار داري از يار
ما چه ديدي از يار ما چه ديدي
اي باغ خوش بپرور اين نو رسيدگان را گه بال آمد نشان از رعد
مي شنيدي بويي ز يار داري از يار ما چه ديدي
از يار ما چه
ديدي اي باد شاخه ها را در رقص اندر آور با ياد آنكه روزي بر وصل مي وزيدي
♫♪
يارب
مولانا
يارب اين بوي خوش از روضه جان مي آيد يا نسيمي است كه از آن
سوي جهان مي آيد
يارب اين آب حيات از چه وطن مي جوشد يارب اين نور صفات از چه
مكان مي آيد
چه سماع است كه جان رقص كنان مي گردد چه سفير است كه دل بال
زنان مي آيد
چه شكار كه اين تير قضا پران است ور چنين نيست چرا بانگ كمان مي آيد
مژده مژده مژده مژده همه عشاق بكوبيد دو دست كانكه از دست
بشد دست زنان مي آيد
بس كنم گر كه چه رمز است بيانش نكنم خود بيان چه كنم جان بيان مي آيد
♫♪ معشوقه به سامان شد مولانا
معشوقه به سامان شد معشوقه به سامان شد تا باد چنين بادا تا
باد چنين بادا
كفرش همه ايمان شد كفرش همه ايمان شد تا باد چنين بادا تا
باد چنين بادا
ياري كه دلم مي خست در بررخ ما مي بست غم خواره ياران شد تا
باد چنين بادا
زان خشم دروغينش زان شيوه شيرينش عالم شكرستان شد تا باد
چنين بادا
قهرش همه رحمت شد زهرش همه شربت شد ابرش شكر افشان شد تا باد
چنين بادا
شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد خورشيد در افشان شد تا باد
چنين بادا
عيد آمد عيد آمد ياري كه رميد آمد عيدانه فروان شد تا باد
چنين بادا
خاموش كه سر مستم بربست كسي دستم انديشه پريشان شد تا باد
چنين بادا
♫♪ پنهان مشو
مولانا
پنهان مشو كه روي تو بر ما مبارك است نظاره تو بر همه جانها
مبارك است
اي نو بهار حسن بيا كان هواي خوش بر باغ راغ گلشن و صحرا
مبارك است
اي بستگان تن
به تماشاي جان رويد آخر رسول گفت تماشا مبارك است
نقشي كه رنگ بست از اين خاك بي وفاست نقشي كه رنگ بست ز بالا
مبارك است
بر خاكيان جمال بهاران خجسته باد بر ماهيان تپيدن دريا مبارك
است
دل را مجال نيست كه از زهد دم زند جان سجده ميكند كه خدايا مبارك است
♫♪ همه را بيازمودم
مولانا
همه را بيازمودم زتو خوشترم نيامد چو فرو شدم به دريا
چو تو گوهرم نيامد
ز پيت مراد خود را دو سه روز ترك كردم چه مراد ماند
زان پس كه ميسرم نيامد
خردم بگفت بر پر ز مسافران گردون چه شكسته پا نشستي
كه مسافرم نيامد
چو پريد سوي بامت زتنم كبوتر دل به فغان شدم چو بلبل
كه كبوتر م نيامد
چو پي
كبوتر دل به هوا شدم چو بازان چه هماي ماند و عنقا كه برابرم نيامد
برو اي تن پريشان تو آن دل پشيمان كه ز هر دو تا
نرستم دل ديگرم نيامد
♪♫ شب عاشقان
سعدي
شب عاشقان بي دل چه شبي دراز باشد تو بيا كه از اول
شب در صبح باز باشد
عجب است اگر توانم كه سفر كنم ز دستت به كجا رود
كبوتر كه اسير باز باشد
به كرشمه عنايت نگهي به سوي ما كن كه دعاي درد مندان
ز سر نياز باشد
سخني كه نيست طاقت كه ز خويشتن بپوشم به كدام دوست
گويم كه محل راز باشد
دگرش چو باز بيني غم دل مگوي سعدي كه شب وصال كوتاه
سخن دراز باشد
شب عاشقان بي دل چه شبي دراز باشد تو بيا كه از اول
شب در صبح باز باشد
تو بيا
تو بيا تو بيا كه از اول شب در صبح باز
باشد
♫♪آن نه عشق است
سعدي
آن نه عشق است كه از دل به زبان مي آيد وان نه عاشق
كه ز معشوق به جان مي آيد
گو برو در پس زانوي سلامت بنشين آنكه از دست ملامت به
فغان مي آيد
عاشق آن است كه بي خويشتن از ذوق سماع پيش شمشير بلا
رقص كنان مي آيد
هاشا لله كه من از تير بگردانم روي گر بداننم كه از آن دست و كمان مي آيد
شرط عشق
است كه از دوست شكايت نكنم ليك از شوق حكايت به زبان مي آيد
سعديا اين همه فرياد تو بي دردي نيست آتشي هست كه دود
از سر آن مي آيد
♫♪ گل خندان
مولانا
گل خندان كه نخند چه كند علم از مشك نبندد چه كند چه
كند
نار خندان كه دهان بگشادست چو نكه در دوست نگنجد چه
كند
مه
تابان به جز از خوبي ناز چه نمايد چه پسندد چه كند
آفتاب ار ندهد تاب شنود پس به دين نادره گنبد چه كند
عاشق
از بوي خوش پيرهنت پيراهن را ندراند چه كند تن مرده كه به او ار گذري نشود زنده
نجنبد چه كند
♫♪ چون غلام آفتابم مولانا
چو غلام آفتابم همَ از آفتاب گويم نه شبم نه شب پرستم
كه حديث خواب گويم
چو رسول آفتابم به طريق ترجماني به نهان از او بپرسم
به شما جواب گويم
به قدم چو آفتابم به خرابه ها بتابم بگريزم از عمارت
سخن خراب گويم
چو دلم ز خاك كويش به كشيد است بويش خجلم ز خاك كويش
كه حديث آب گويم
بگشا
نقاب از رخ كه رخ تو است بر رخ تو روا مبين كه با تو ز پس نقاب گويم
♫
مهر روز فروز
خواجوي كرماني
نشان رو ي تو جستم به هر كجا كه رسيدم زمهر در تو نشاني نه ديدم و نه شنيدم
چه رنجها كه نيامد برويم از غم رويت چه جورها كه ز
دست تو در جهان نكشيدم
هزار نيش جفا از تو نوش كردم و رفتم هزار تير بلا از
تو خوردم نرميدم
تو را بديدم و گفتم كه مهر روز فروزي ولي چه سود كه
يك ذره مهر در تو نديدم نه شنيدم
بسي تو عهد شكستي كه من رضاي تو جستم بسي تو مهر
بريدي كه از تو من نبريدم
از آن زمان كه چون خواجو عنان دل بهs تو دادم به
جان رسيدم هرگز به كام دل نرسيدم
♪
آواز همايون به همراهي عودِ حسين بهروزي
نيا بابا
طاهر
هر آن باغي كه دارش سر به در بي مدامش باغبونش خونين
جگربي
ببايد كندنش از بيخ از بن اگر بارش همه لعل و گهر بي
مسلسل زلف بر روي آويته ديري گل و سنبل به هم آويته
ديري
پريشان چون كني آن تار زلفون به هر تاري دلي آويته
ديري
دلم از عشق خوبان گيج و ويجه گهي سوته گه بريجه
دل عاشق به سان چوب تر بي سري سوته سري خونابه ريجه
♫♫همنوازي
و مقدمه سه گاه
♪ آواز
به همراهي سنتور ِ پشنگ كامكار
سه گاه درآمد و زابل
به رخ سياه چشمان نظر ار بود گناهي بگذار تا گناهي
بكنيم گاه گاهي
همه شب ستاره ريزد ز دو چشم بر كنارم به هواي چشم
مستي به خيال روي ماهي
♫ سرو سيمين
رهي مـعـيـــــــري
تا دامن از من كشيدي اي سرو سيمين تن من
هر شب ز خونابه دل پر گل بود دامن من
بنشين چو گل در كنارم تا بشكفد گل ز خارم
اي موي تو لاله زارم اي روي تو سوسن من
تا عشق و رندي ست كيشم يكسان بود نوش و نيشم
من دشمن جان خويشم گر او بود دشمن من
قسمت
اگر زهر اگر مار باليد اگر خار اگر گل
غمگين نباشم كه باشد كوي رضا مسكن من
اي
گريه دل را صفا ده رنگي به رخسار ما ده
خاكم به باد فنا ده وي سيل بنيان كن من
وي مرغ
شب همرهي كن زاري به حال رهي كن
تا بر دلم ره نيابد صياد صيد افكن من صياد صيد افكن
من
♪آواز
مويه به همراهي كمانچهِ كيهان كلهر
شب و روز در فراغت ز تو دور از كه نالم
شده دل ز غصه كوهي شده تن ز رنج كاهي
♫سوز
و ساز
رهي معيري
ساقي بده پيمانه اي زان مي كه بي خويشم كند
ساقي بده پيمانه اي زان مي كه بي خويشم كند
بر حسن شور انگيز تو عاشق تر از پيشم كند
نور سحر گاهي دهد فيضي كه مي خواهي دهد
با مسكنت شاهي دهد سلطان درويشم كند
بستاند اين سرو صحي سوداي هستي از رهي
يغما كند انديشه را دور از بد انديشم كند
يغما كند انديشه را دور از بد انديشم كند
سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا
وز من رها سازد مرا بيگانه از خويشم كند
♪ آواز مخالف به همراهي ني محمد علي كياني نژاد
كاظم پزشكي
دل عاشقان مسكين مشكن بترس از آن دم
كه شبي نيازمندي بكشد ز سينه آهي
تو ز اشتباه روزي قدمي به خانه ام نه
كه رسد دلي به كامي چو كني تو اشتباهي
♫با
من حميد
نقوي
پريشان كن سر زلف سياهت شانه اش با من
سيه زنجير گيسو باز كن ديوانه اش با من
كه مي گويد كه مي نتوان زدن بي جام و پيمانه
شراب از لعل گلگونت بده پيمانه اش با من
ز سوز عشق ليلي بر جهان مجنون شد افسانه
تو مجنونم بكن از عشق خود افسانه اش با من
بگفتم صيد كردي مرغ دل نيكو نگهدارش
سر زلفش نشانم داد و گفتا لانه اش با من
ز ترك مي اگر رنجيد از من پير ميخانه
نمودم توبه زين پس رونق بي خانه اش بامن
پريشان كن سر زلف سياهت شانه اش با من
سيه زنجير گيسو باز كن ديوانه اش با من
♫♫قطعه
ِرنگ خراساني
♫ ♫
مقدمه شوشتري
♪ آواز شوشتري به همراهي ني محمد
علي كياني نژاد حافظ
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آيد
گفتم كه ماه من شو گفتا اگر بر آيد
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بياموز
گفتا ز ماه رويان اين كار كمتر آيد
گفتم كه بر خيالت راه نظر ببندم
گفتا كه شب رو است او از راه ديگر آيد
گفتم خوشا هوايي كز باد صبح خيزد
گفتا خنك نسيمي كز كوي دلبر آيد
گفتم كه نوش لعلت ما را به آرزو كشت
گفتا تو بندگي كن گو بنده پرور آيد
گفتم زمان عشرت ديدي كه چون سر آمد
گفتا خموش حافظ كين غصه هم سر آيد
♫ ♫ قطعه
بدون كلام ني و اركستر
نفير
♪ آواز دوبيتي به همراهي ني
بابا طاهر
دگر شو شد كه تا جونم بسوزه
گريبان تا به دامونم بسوزه
براي كفر زلفت اي پري رخ همي ترسم كه
ايمونم بسوزه
♫ نيش ونوش
بابا طاهر
دو زلفونت بود تار ربابم
چه مي خواهي از اين حال خرابم
تو كه باما سر ياري نداري
چرا هر نيمه شو آيي به خوابم
خداوندا به فرياد دلم رس كس بي كس تويي ما مانده بي
كس
تو كه نوشم نه اي نيشم چرايي
تو كه يارم نه اي پيشم چرايي
تو كه مرحمي نه اي بر زخم ريشم عزيزم
نمك پاش دل ريشم چرايي
خداوندا به فرياد دلم رس كس بي كس تويي ما مانده بي
كس
دلي ديرم خريدار محبت كز و گرم است بازار محبت
بدان سيماب كن بر قامت دل ز پود محنت تار محبت
خداوندا به فرياد دلم رس كس بي كس تويي ما مانده بي
كس
♫♫ مقدمه پنج ضربي شور
♪ آواز به همراهي ني
بابا طاهر
الهي آتش عشقم به جان زد شرر زان شعله ام بر استخوان زن
چو شمعم برفروز از آتش عشق بر آن آتش دلم پروانه سان
زن
نمي دونم دلم ديونه كيست كجا مي گردد در خونه كيست
نمي دونم دل سرگشته مو اسير نرگس مستونه كيست
♫♫ قطعه مناجات
بابا طاهر
عزيزم كاسه چشمم سرايت ميون هر دو چشمونم جاي پايت
از آن ترسم كه غافل پا نهي باز نشينه خار مژگونم به
پايت
♪آواز
دوبيتي باباطاهر
دل عاشق به پيغامي بسازه خمار آلوده با جامي بسازه
مرا كيفيت چشم تو كافيست آي رياضت كش به بادامي بسازه
قدم دايم ز بار غصه خم بي چو مو محنت كشي در دهر كم
بي
مو هرگز از غم آزادي نديدم دل بي طاقت مو كوه غم بي
به هر شام و سحر گريان به كويي كه جاري سازم از هر
ديده جويي
موآن بي طالعم در باغ عالم كه گل كارم به جايش خار
رويد
♫ ديده و دل
بابا طاهر
غم با دل مو همدمه اين دل سزاوار غمه
با اين فراغ و بي كسي گر روز و شو نالم كمه
سه پنج روز كه بوي گل نيومد صداي چهچه بلبل نيومد
رويد از باغبون گل بپرسيد چرا بلبل به صيد گل نيومد
غم با دل مو همدمه اين دل سزاوار غمه با اين فراغ و بي كسي گر روز
و شو نالم كمه
ز دست ديده و دل هر دو فرياد كه هر چه ديده بينه دل
كنه ياد
بسازم خنجري نيشش ز فولاد زنم بر ديده تا دل گردد
آزاد
غم با دل مو همدمه اين دل سزاوار غمه با اين فراغ و
بي كسي گر روز و شو نالم كمه
نسيمي كز بن آن كاگل آيو مرا خوشتر ز بوي سنبل آيو
چو شو گيرم خيالت را در آغوش سحر ازبسترم بوي گل آيو
غم با دل مو همدمه اين دل سزاوار غمه با اين فراغ و
بي كسي گر روز و شو نالم كمه
سه پنج روز كه بوي گل نيومد صداي چهچه بلبل نيومد
رويد از باغبون گل بپرسيد چرا بلبل به صيد گل نيومد
غم با دل مو همدمه اين دل سزاوار غمه با اين فراغ و
بي كسي گر روز و شو نالم كمه
نسيمي كز بن آن كاگل آيو مرا خوشتر ز بوي سنبل آيو
چو شو گيرم خيالت را در آغوش سحر از بسترم
بوي گل آيو
غم با دل مو همدمه اين دل سزاوار غمه با اين فراغ و
بي كسي گر روز و شو نالم كمه
♫
چشم شهلا علي
اكبر كندكني
چشم شهلاي تو را آهوي صحرا نداره قد و بالاي تو را سرو دل آرا نداره
بي تو رسوا دل من زار و شيدا دل من اين دل غافل من دشت جنون به خدا
درياي خون به خدا واي واي واي
به بوي گل رويت همان سنبل مويت منو مرغ شباهنگ دو ديوانه به كويت
بستر سبز چمن بوسه به پاي تو زده بوسه بر پاي تو
با ناز و اداي تو زده
چه شود اگر قدم به كلبه ما نهي به چشم ما پا نهي واي واي واي
به بوي گل رويت همان سنبل مويت منو مرغ شباهنگ دو ديوانه به كويت
♫
درد آشنا
حسين منزوي
من عاشقم من عاشقم درد و بلا مي خواهم اي بي دلان اهل
دلي درد آشنا مي خواهم
او جان شيرين مرا با صد ادا مي خواهد لبخند شيريني از
آن شيرين ادا مي خواهم
تو بلاي دل مايي چه بلايي چه بلايي با كه گويم كه تو
را مي خواهم
او جان شيرين مرا با صد ادا مي خواهد لبخند شيريني از
آن شيرين ادا مي خواهم
ز دلم خبر ندارد آه من اثر ندارد شمع شام تار من كو جلوه بهار من كو
تو بلاي دل مايي چه بلايي چه بلايي با كه گويم كه تو
را مي خواهم
♫
بخت و نصيب
عبدالله الفت
تو ديدي از نگاهم غريبي بي پناهم چنين كردي اسيرم
نترسيدي ز آهم
تو آنجا من اينجا چه بختي شد نصيبم چه خواهد غم تو ز
قلب بي شكيبم
ز عشق دل فروزم فروزم چو شمع شب بسوزم بسوزم
ز قطرهاي باران ز شبنم بهاران گل به چمن گشايد
ز اشك عاشقانه ز گريه شبانه اين دل من گشايد
چون شبانگه شود چراغي نسوزد به خانه من اي خدا از وفا
كز چرا نگيرد نشانه من
تو نداني غم و سوز نهانم خدا داند ز چه آتش زدي به آشيانم خدا داند
ز قطرهاي باران ز شبنم بهاران گل به چمن گشايد
ز اشك عاشقانه ز گريه شبانه اين دل من گشايد
♫
تو بخوان
معيني كرمانشاهي
هرگز نمي شد باورم اين برف پيري بر سرم سنگين نشيند چنين
من بودم دل بود مي آواز من آواي ني هر گوشه مي زد
طنين
اكنون
من حيران ز عمر رفته سر گردان اي خداي من
با اين
تن خسته هزاران ناله بنشسته در صداي من اي عشق نافرجام من رفتي كجا اي آرزوي خام
من رفتي كجا
آن دوره آشفتگي هاي تو كو اي عمر نا آرام من رفتي كجا
تو
بخوان شب همه شب برايم اي مرغ سحر كه دل خسته من در آمد از سينه به
در
تو سبك بالي من اسير بشكسته پرم تو پر از شوري و من ز
عالمي خسته ترم
تو بخوان بگو شهد جهان كه خبرشود از شتاب اين كاروان
♫ يك گل ميخك كريم فكور
يك گل ميخك يك گل ميخك از آن يار افسون گر هديه گرفتم
هديه گرفتم با لبخندي جان پرور
ديدم دارد عزم رفتن گفتم كو مرا مجال سخن كي آيي دگر به ديدن من
گفتا آيم بار ديگر آن دم كين گل گردد پرپر رو به تو آرم خندان با تو شوم هم پيمان چون ساغر
تو دلم را شكستي و
رفتي گل ميخك زدست من افتاد
دو سه روزي نشاندمش در بر شده بودم به وعده اي دلشاد ديده من پر گوهر شد از جفاي تو خار
گل شد پژمرده دلدارم نيامد دل شد افسرده غمخوارم
نيامد
شد ديده پر خون از جور گردون وز دوري او دل گشته
مجنون
♫ كو محبت
مهدخت مخبر
دل من چرا مي خواي منو اسير وفا ببيني غنچه وفا نمونده كه تو ببيني اونو
بچيني
دل من مگه آزار داري ديگه با وفا چي كار داري آخه كو
عشق كو محبت
باز مي خواي تو منو خار كني روزگار منو تار كني بمونم
با درد و حسرت
از دست بي مهري و جور آدما ديگه به لب اُومده جونم به
خدا
كاش بشه توبه كنم
عشق از دل برونم نمي دونم دل من باز چي خيال
داره
نكنه باز هواي عشق محال داره
طاووس را بديدم مي كند پر خويش
گفتم مكن كه پر تو با زيب و با فر است
بگريست زار زار و مرا گفت كه اي حكيم آگه نه اي
كه دشمن جان من اين پر است
يه روز ميشه اي دل كه تو تنها بموني تو تنها با غم
دنيا بموني
بيا تموم كن اين حكايت افسانه چقدر غصه چقدر بسه
ندامت
♫ نامه رسان
كريم فكور
كس ندارد خبر از راز نهان من تو تا بود باد صبا نامه رسان من و تو گر چه شد سوز دل آرام جان من و تو
ميزند شعله ها بر
آشيان من و تو صحبت عشق و محبت شب روز باشد ميان منو تو ورد زبان من و تو
زندگي آخر شود در سايه بخت جوان من و تو يك دم از آن
من و تو
من به كنج قفسي جويمت هر نفسي
جان رسد بر لب اگر تو بدادم نرسي
كي به غير تو باشدم كسي در رهت بلا ديده ام بسي به
جهان تو را مي خواهم من
ز تو هم وفا مي خواهم من آرد پيك سحر بر من از تو خبر
تا رسد از راه نامه رسانت نام تو باشد ورد زبانم
♫ لاله صحرايي
معيني كرمانشاهي
ساقي مرا به يك ساغر چو مي به جوش آور به بزم هستي ز
شور مستي مرا چو ني امشب در خروش
آور
اي لاله صحرايي نشكفته چرايي
گلخانه پر از گل شد اي لاله كجايي
تو مشعل سوزان اين محفل مايي ما مي زدگان از دل وجان
تا به جهان هستيم پيمانه به دستيم
با اهل وفا صدق و صفا ما به خدا هرگز پيمان نگسستيم
ها ها ها آ ها ها ها آ
گر دامنت اي يار در دست من آيد قمري به
ترانه گل در سخن آيد ما مي زدگان از
دل و جان تا به جهان هستيم پيمانه
به دستيم با اهل وفا صدق و صفا ما به خدا هرگز پيمان نشكستيم
از من تو چه خواهي گاهي به نگاهي ديدار تو خواهم
من راه تو پويم من وصل تو خواهم عشق تو گواهم
♫ خوش آمدي
عبدالله الفت
خوش آمدي نازنين خوش آمدي شبي به خانه من كه چون هما
سايه ها فكنده اي به آشيانه من
لب فسون سازتو نگاه تو ناز تو مي شبانه من خوش آمدي خوش آمدي به آشيانه
من
بيا بيا كه نغمه ات بود ترانه من زند لب ساغر بوسه بر لبم
تو چون يارايي چهره شبم چه شود پس از اين نفسي كه به
داد دلم برسي
بنشين و بنشان تو
شراب تو بمان كه چو گلخنده دل گذرد بر لب من
همه شب به خيالم گذري گذري تو به سيماي پري با ناز و
عشوه گري
به خدا كه بود رشك چمن ز رخت همه كاشانه من ديگر گويم
چه سخن
تو فريبا به نگاهي بفريبي دل من به سحر گه به جز از
غم نبود حاصل من
♫ موج سرگردان عبدالله الفت
شب سري به ميخانه زدم بوسه اي به پيمانه زدم راز دل
چو گفتم
به سبو اشك من گره شد به گلو
ناله بر دل شكستم ام تا نگويي كه مستم شكوه مكنم از
غم تو با چشم سياهت
لحظه اي ز دل نمي رود ياد نگاهت اي عزيز بايع ز نظر
ستاره بزم هنر
ناله بر دل شكستم ام تا نگويي كه مستم چون موجي سرگردان
در آغوش طوفان
گذشتم گذشتم گذشتم از تو كه رسوا كه افسانه گشتم از
تو
پا بي تو به ميخانه گذارم نگذارم لب بر لب
پيمانه گذارم نگذارم
تو شمعي و من در هوس شعله عشقم اين شعله به پروانه
گذارم نگذارم
♫اسير دل بهادر يگانه
اسير دل رسواي خويشم چو بند بلا در پاي خويشم در دام
دنيا مانده ام
چه حاصل از اين افسانه سازي از اين مستي ديوانه بازي
در كار خود وامانده ام
تا كي چو جام بزم مستان در گوشه ميخانه باشم تا كي بنوشم ساغر غم سرمست اين پيمانه
باشم
چه حاصل از اين سوز و ساز نهان
چه حاصل از اين خاطر نگران
تا كي به درگاه خدا نالم چو ناي بي نوا خدايا خدايا
رها كن دلم را ز دام بلا
ز قيد بلا ها رهايم كن به عالم خود آشنايم كن
به نور خرد رهنمايم شو ز ظلمت هستي جدايم كن
چه حاصل از اين سوز
و ساز
نهان چه حاصل از اين خاطر نگران
♫ مرا نبيني اعلامي
مرا نبيني ديگر مرا نبيني دگر تو اي افسون گر مرا
نبيني
مشتاب از پيم دگر كه نيابي ز من خبر توكه پاس وفا
نداري تو كه بيم از خدا نداري
بگذر فسانه هاي زيبا بنگر بهانه هاي دنيا چه بود نظر ار تو كه يك نظر
به آشنا نداري
نگهي به حال زار ما نداري من اگر پيرم پير خسته ام
قفس خود را من شكسته ام
ستمي كشيده ام من كه به جان رسيده ام من
چه بخواهي چه نخواهي بت عيار مني چه
بخواهي چه نخواهي تو دگر يار مني
تو دگر يار مني تو دگر يار مني
♫ نازنين يار من رهي معيري
نازنين يار من غافل از كار من تا به كي از غم روي تو ناله زار من تا به كي
دشمني كار تو دشمنان يار تو تا به چند عاشقي كار من
اشك و غم يار من تا به كي
سوز پنهانم ميداني اشك خونينم مي بيني آتش دل را
ننشاني تا به دامنم ننشيني
دل سيهي كه مراد رهي ندهي بي تو باشد اي ماه يار من
هر شب آه
از تو سنگين دل واي و ز تو نوشين لب آه فتنگي رويت دل
من صيد گيسويت دل من
اي بلاي جان تا كي سوزد و نالد همچو ني زا آتش خويت
دل من
سوز پنهانم ميداني اشك خونينم مي بيني آتش دل را
ننشاني تا به دامنم ننشيني
♫ جواني
كريم فكور
دور جواني از سر گيرم گر كه ز دستت ساغر گيرم امشب
امشب امشب
يا كشم آخر دست از جانم يا كه چو جامم در بر
گيرم امشب امشب امشب
عمرم بند است به سر مويي مي بخشم جان گر تو بگويي
دارم در دل غم جان كاهي مستم امشب مست نگاهي
در دل نبود هرگز غم بود و نبود جهان باشد در دل ما را
غم تو كه نشسته به جان
گر شكوه كنم از تو امشب با غصه بزن مهرم بر لب بده
مرا ساغر طرب
تا جان دارم مهر تو را خواهم جانان من از تو وفا
خواهم
چشم من قلب من گويد امشب با تو سخن
♫ من دگر از شهر شما مي روم معيني
كرمانشاهي
امشبي اي گريه امانم بده فرصت حرفي به زبانم بده
مژده اي از من به كسانم بده چون سحر آيد به خدا مي
روم من دگر از شهر شما مي روم
آمده بودم كه به دل سادگي زنده شوم با غم دل دادگي پر
كشم اكنون سوي آزادگي
هد هد مو سوي صبا مي روم من دگر از شهر شما مي روم من
دگر از شهر شما مي روم
اي نفس خسته مرا صدا كن صدا كن صدا كن زين قفس بسته
مرا رها كن رها كن رها كن
غمزده ايم اي خدا اين همه تنها چرا بين ز كجا تا به
كجا مي روم من دگر از شهر شما مي روم
♫ رهزن دلها نير سينا
چه شد اي رهزن دلها كه بي مهري چنين با ما چنين نامهرباني
چنين نامهرباني
چه كردم من كه رنجيدي ز بد خواهان چه بشنيدي كه با من سر گراني كه با من سر گراني
تو بودي آنكه دل از من ربودي ربودي ربودي به من اي نازنين عاشق تو بودي تو بودي تو
بودي
تو اي نازنين نگفتي منم فدايت دو صد آفرين بر آن مهر
و وفايت
ز چشمهايت كه مي خندد به روياها رسيدم ز لبهاي گل
سرخد چه قصه ها شنيدم
شدم مست و پريشانت از آن چشم غزل خوان همه لذت هستي
را از آن نگاه چشيدم
چو ديدي كه مستم مستانه شدم عاشق تو دل به تو بستم
رفتي و دل از هر دو جهان بي تو گسستم
♫♫ قطعه بدون كلام
♫ آئين وفا
معيني كرمانشاهي
تو مرا به خدا نشناسي چون خار مغيلان در چشم تو خارم
چه كنم چه كنم چه كنم ز فراغت كو
پاي گريزم كو راه فرارم
بروم بروم به مكاني كز چشم تو ديگر پوشيده بمانم بروم
بروم كه از اين پس جور تو نبينم
كار تو ندارم تو چه داني يار آئين وفا در دنيا چگونه
شد افسانه
شمع دگري كي سوزد ز ماتم
پروانه آتش به سرم افكندي خبر نداري ز يار ديوانه
نظر نداري مگر به بيگانه به نام و راهي رفتم نديدم
شادي و رفتم ز مجلس انست شكسته
پيمانه
كنون ز حال ما خبر شدي يا نه ز تو غير جفايت كي ديدم
سخني ز محبت نشنيدم
♫ غم تو
مشفق كاشاني
از غم تو ديوانه شدم نغمه اي غريبانه شدم داغ دل گره
شده به گلو بغض من طلسم آرزو
در به بيگانه بستم حبيبم شعله بر جان نشستم تا تويي با تو هستم طبيبم بي تو در بي تو در خود شكستم
زخمه مي زند بر دل من برق نگاهت جلوه مي كند در شب من
راز پگاهت اي فروغ لانه به سحر بهانه باغ سفر
در به بيگانه بستم حبيبم شعله بر جان نشستم تا تويي با تو هستم طبيبم بي تو در خود
شكستم
در اوجي بي پايان در پيدا و پنهان در تو مانده ام
حيران اي خورشيد تابان
شكستم شكستم شكسته ام من به يادت همه شب نشسته ام من
نام تو به افسانه نخوانم چه بخوانم شمع سوي پروانه
نخوانم چه بخوانم
تو جامي و من در طلب جلوه جامم با جلوه جانانه نخوانم
چه بخوانم
♫
ماهيگير
پرويز عباسي
ماهي گير آي ماهي گير نرو دريا نرو دريا روي امواج
خروشان قايقي شكسته ماهيگير خسته تنها روي آن نشسته
آسمان تيره خواهد لحظه اي دگر ببارد ابر تاريك و
سياهش همه جز باران ندارد
نرو دريا نرو دريا
نرو دريا نرو دريا
سايه ابر سياه روي درياي كبود گفته با ناله موج قصه از بود و نبود
نرو دريا نرو دريا
نرو دريا نرو دريا
قايق روي امواج اين درياي پير مثل حبابي نيمه جان
مانده اسير
خواند به ساحل عاشقي با سوز دل دريا دگر عشق مرا از
من مگير
چشم انتظارم تنهاي تنها لرزد نگاهم بر موج دريا
♫
دل سنگي
بهادر يگانه
دل سنگي تو وفا نداره دو چشمت نظري به ما نداره تو كه خنده به
ما مي زني چرا حرف وفا مي زني
با آن تن چون لاله گل رنگ
بهاري ولي صفا نداري بيهوده نگو با دل من قصه ياري تو كه وفا نداري
ديگه وعده تو ثمري نداره ديگه گريه تو اثري نداره همه
خنده تو خنده سرابه
همه گفته تو مثل يك حبابه كه اشك تو همه نقش بر آبه
نشود دل دگر مست تو نگه تو كه هويدا شود از نگهت گنه
تو پس از اين كي شنود نام تو كس ز
لب من
نكند باغ رخت جلوه گري به شب من شده در سينه من سوز
غم تو خاموش كه دلم كرده دگر عشق تو را فراموش
دل سنگي تو وفا نداره دو چشمت نظري به ما نداره تو كه خنده به
ما مي زني چرا حرف وفا مي زني
♫ خدا حافظ
رحيم معيني كرمانشاهي
خدا حافظ خدا حافظ خدا حافظ هوسهاي من اي بلاي من جدا
از من باشيد و ماجراي من
عشق آمد و من دگر ز طوفان مي گذرم از اين بيابانها
اين وادي غم
كز آن گذشتم مي سپرم به دست طوفانها
بگو عيش جواني را بساط خود دگر برچين كه برخيزد
ز عشق آتشها تو چون خاكستري بنشين بنشين
درمان كن سوز جدايي يا رب يا رب يا رب هر دردي را تو
دوايي يا رب يا رب يا رب
زان وادي كه در گذار من بود چو رهگذاران رفتم به دام
عشق افتادم ز ياد ياران رفتم
خدا
حافظ خدا حافظ خدا حافظ هوسهاي من اي بلاي من جدا از من شما باشيد و ماجراي من
♫ دولت مستي سيمين بهبهاني
بيا ياري من كن مبادا كه بيفتم كه مستم هواداري من كن
كه پيمان وفا را نشكستم
من امشب ز مستي سر ز پا نشناسم ز نامم چه پرسي كه خود
را نشناسم
به
گوشم چه گويي ز فردا و غم او من امشب چنانم كه فردا نشناسم خبر از غم دنيا ندارم
كه ندارم
چرا امشب خود را غنيمت نشمارم منو ساقي ساغر تو
انديشه فردا خوشا باده پرستي خوشا باده پرستي
كه سرمستي آتش زده بر خرمن غمها خوشا دولت مستي خوشا
دولت مستي
چنان شادم كه گريزد غم از سينه ام امشب بيا بنگر كه روشن تر از آينه ام
خبر از غم دنيا ندارم كه ندارم چرا امشب خود را غنيمت نشمارم
♫ مادر
شهين حنانه
ببين مادر اشك سوزانم چه كرد با يادت به دامانم
كه اكنون ندارم به سوي تو راهي كه دور از تو ديگر
ندارم پناهي
بيا تا گل آرزوها شود در دل ما شكوفا رسيده به گردون
فغان دلم شفق شده خونين به سان دلم
بهشت خدا را تو در سينه داري دل بي غباري چو آيينه
داري
شود از تو روشن دل و ديده من نگاه من گرم تماشا به
ياد تو
در باغ و صحرا گويي به هر جا غمگين و تنها جويم تو را
جويم تو
را به ياد آور مرا مادر
به ياد آور مرا مادر شود از تو روشن دل و ديده من
♫ چشم
انتظار
مشفق كاشاني
چو ديدي بي قرارم گذشتي از كنارم به يادت ژاله ريزد
ز چشم انتظارم دريغا كه تنها چو مرغي در كويرم
چه مي شد كه روزي به سويت پر بگيرم به عشق دلنوازت
نيازم به سوز و نسازم چه سازم
به باغ نو بهاران شكوفه هاي باران گل ز چمن برآيد
ترنم ترانه سرود عاشقانه غم ز دلم زدايد
چون سحر گه شود فروغي بتابد به خانه من در حريم صفا
غم دگر نگيرد بهانه من تو چه گويي كه چشم انتظارم مرا
خواند تو كجايي برق نگاهت را خواند
به باغ نو بهاران شكوفه هاي باران گل ز چمن برآيد
ترنم ترانه سرود عاشقانه غم ز دلم زدايد
ψ
دكلمه ژاله صادقيان
♫
شب و روز
سهيل محمودي
مانده ام در حسرت بالا بلايي روز شب جان دهم از دوري
دير آشنايي روز و شب
هر سحر نام تو را با سوز دل سر داده ام تا مگر بر تو رسد از من صدايي روز شب
عاشقانه كو به كو شهر شما را گشته ام گشته ام تا
بيابم شايد از تو رد پايي روز و شب
دلخوشم با خاطرات هر شب تو روز ها روزها بي تو دارم
با دل خود ماجرايي روز و شب
پيش رويم قاب عكسي از تو دارم اي ماه من روز و شب
باياد تو دارم صفايي روز و شب
ψ
دكلمه ژاله صادقيان
♫ شهر
تنهايي
محمد علي چاوشي
ز بس در شهر تنهايي برفتم كو به كو خسته شده چون موي
شب گونت وجودم مو به مو خسته
چو ني زار زمستاني يخ آجين گشته هر بندم نيايد نغمه
گرمي ز ناي اين گلو خسته
اگر چه جان به لب دارم و يا چون لاله تب دارم ز شوق
ديدن رويت نيم از آرزو خسته
در اين شهر فراموشي يكي هم ناله مي خواهم نشد هم ناله
اي پيدا و من از گفتگو خسته
الا ساقي برافروز آن چراغ باده را امشب خمستاني مهيا
كن مكن دست و سبو خسته
نيم كمتر ز مجنون بيابان گرد جان خسته كه ليلاي وصالت را شوم از جستجو خسته
♫
دلي در آتش
ه . الف . سايه
چه غم دارم ز خاموشي درون شعله پروردم كه صد خورشيد
شعله برده از خاكستر سردم
به بادم دادي و شادي بيا اي شمع تماشا كن تماشا كن
كه دشت
آسمان درياي آتش گشته از گردم بيا اي شمع تماشا كن
شرار
انگيز و طوفاني هوايي در من افتاده است كه همچون حلقه آتش در اين گرداب مي گردم
به شوق لعل جان بخشي كه درمان جهان با اوست
چه
طوفان مي كند اين موج خون در جان پر دردم
در آن شبهاي طوفاني كه عالم زير و رو مي شد نهاني شب
چراغ عشق را در سينه پروردم
♫
دل افروزتر از صبح
فريدون مشيري
چه زيباست چه زيباست كه چون صبح قيام ظفر آريم گل سرخ
گل نور ز باغ سحر آريم
چه زيباست چه زيباست چو خورشيد در افشان و گل افشان ز
آفاق پر از نور جهان را خبر آريم
همانگونه كه خورشيد بر او رنگ زر آيد خرد را بستايم و
بر او رنگ زر آريم
چه زيباست چه زيباست كه با مهر كه با مهر دل از كينه
بشويم
چه نيكوست چه نيكوست كه با عشق كه با عشق گل از خار
برآريم
گذرگاه زمان را سر افراز بپوييم شب تار جهان را فروغ
از هنر آريم
اگر تيغ ببارد جز از مهر نگويم و گر تلخ بگويند سخن
از شكر آريم
بيايد بيايد از اين عالم تاريك دل افروز تر از صبح
جهاني دگر آريم
بيايد بيايد
بيايد بيايد
♫كجايي
ه . الف . سايه
كجايي كجايي اي كه دلم بي تو در تب و تاب است چه بس
خيال پريشان كه بر چشم بي خواب است
كجايي كجايي كجايي كجايي به ساكنان سلامت خبر كه
خواهد برد كه باز كشتي ما درميان غرق آب است
ز چشم خويش گرفتم قياس كار جهان كه نقش مردم حق بين
هميشه بر آب است
به سينه سر محبت نهان كني كي باز هزار تير بلا در
كمين احوال است
ببين در آيينه داري ثبات سينه ما اگر چه با دل لرزان به سان سيماب است
بر آستان وفا سر نهاده ايم هنوز اگر اميد گشايش بود
از اين باب است
♫ عشق و جنون
ه . الف . سايه
اين عشق چه عشق است ندانيم ندانيم كه چون است
عقل است و جنون است و نه عقل و نه جنون است فرزانه چه
در يابد و ديوانه چه داند
از مستي اين باده كه هر روز فزون است ماهي است نهان
بر سر درياي پريشان
كين موج سراسيمه بلند است نگون است
حالي و خيالي است كه بر عقل نهد بند اين طرفه چه
آهوست كز او شير زبون است
با زلف تو كارم به كجا مي كشد آخر به كجا مي كشد آخر
حالي كه ز دستم سر اين رشته برون
است
برخيز و به شيدايي در زلف وي آويز آن وقت مي خواستي
از وقت كنون است كنون است
♫ باده
شبانه
مولانا
ساقي بيار جامي از باده شبانه بگشا كنام تا من برخيزم
از ميانه
با خود مده شرابم زين سان كه من خرابم خرابم من خود
مدام مستم مدام مستم زان چشم جاودانه
ما را مجوي زاهد در صومعه كه هرگز در صومعه نگنجد رند
شراب خانه
آن شد كه من نشستم چون زاهدان به خلوت عنقا چگونه
گنجد در كنج آشيانه
من بعد با حريفان دور مدام دارم در گوشه خرابات با
زخمي چغانه
چه خوش بود كه گردد چون چشم مست ساقي
پيمانه
چشم ساقي باقي همه بهانه باقي همه بهانه پيمانه چشم ساقي باقي همه بهانه باقي همه بهانه
♫
پائيز
فريدون مشيري
پائيز سرد زرد با سبز و سرخ با چه گويم چه گويم چه
ها چه ها نكرد
با يك لهيب شعله بر افروخت در چنار با يك لهيب رنگ
ربود از رخ چمن
گيسوي بيد را كند و به خاك ريخت ياقوت ناروان را بر
سنگ زد گريخت
پيچيد تازيانه بر اندام نارون طوفان سهمناك پاشيد خاك
بر رخ خورشيد هاي تاك
ماند از سياه كاري او باغ بي چراغ بي چراغ شبها دگر
نتابيد نتابيد مهتاب نسترن
يغما گران باد درهاي گنج خانه گشودند هر جا كه لطف و
ناز هر جا كه رنگ و بوي بود ربودند
مرغان نغمه خوان را خار و خسي به جا ننهادند از لانه
از وطن
پائيز سرد زرد با سبز و سرخ با چه گويم چه گويم چه
ها چه ها نكرد
با يك لهيب شعله بر افروخت در چنار با يك لهيب رنگ
ربود از رخ چمن
تا كي دوباره تا كي دوباره جلوه كند چهره بهار در
آشيان من در آشيان من
♫ بهار زندگي
حسين منزوي
در بهار زندگي رفتيم سفر تو بي خبر اي مانده در كاشانه ام
جاي تو خالي
نازنين دردانه ام نشكن دل ديوانه ام اي در خزان خانه ام جاي تو
خالي
من كه خود يار توام از جان خريدار توام اي نازنين از من چه خواهي
بر تو من رو كرد ام با عشق تو خو كرده ام اي نازنين از من چه
خواهي ديگر جز اين از من چه خواهي
بي تو آهنگ محبت در فضاي خانه من مرده آري ناز دلبر قاب عكس
پر غباري پيش چشمم از تو دارم
يادگاري ناز دلبر
اي دو چشمت آسمان آرزو هاي محالم پر نگيرم تا غم تو مي زند سنگي به بالم
اي گشوده بي خبر همچو پرستو بال و پر تا نا كجا كرده سفر آخر
كجايي
انتظار من مگر هرگز نمي آيد به سر اي همسفر كي سوي من
پر مي گشايي
بهترين تصوير عمرم عكس ناز نازنيني ازنخستين ديدن توست
خوشترين آهنگ عمرم يادگار دلنشين اولين خنديدن توست
كاش بيايي از سفر تا من به عشق با تو بودن پر در آرم ناز
دلبر
كاش تو باشي
پشت در تا من به شوق در گشودن پر در آرم ناز دلبر
♪ آواز آشفته دل به همراهي سه تار او حدي مراغه اي
هر زمان آشفته دل نامم كند با دل آشفته در دامم كند چون شود
راز دل من آشكار بعد از آن پوشيده پنهانم كند
گر به بزم عشق بنشاند مرا شهنه اي از خويش بر بامم كند تا
نبيند ديده من روي غير باده توحيد در كامم كند
گاه بهتر دارد از خسروان مرا گاه سر گردان تر از عامم كند
از براي وصف خويشتن شهره آفاق و ايامم كند تا كه ننشيند
زماني آتشم هم نشين باده خامم كند
چون شود كم عشق من عشقي دگر با شراب لعل در جامم كند چون
نماند قوتم در پاي و بام دست گيرد
و در دامم كند تا نباشم بي حديث آن خزان در غزلها اوحدي نامم كنند
♫ شبي با اين دل شيدا
مشفق كاشاني
شبي با اين دل شيدا دمي بنشين چو گل زيبا به باغ زندگاني
در اين حال و هواي خوش كه ني دارد نواي خوش رها كن سر گراني
تو بودي در كمين آري تو بودي
تو بودي نگارا كه دلم را به غمزه اي جانا ربودي ربودي
نگارا ربودي
نگارا تو بودي در كمين آري تو بودي
من اي بي وفا نشسته ام به خاك راهت بر جان زد شرر
مرا برقي از نگاهت تو روزي نازنين دل را شكستي گل من كجائي
گذشتي از من هر جا نشستي گل من كجايي
♪
آواز مهربان
تويي به همراهي سه تار
هلالي جغتايي
عشاق را حيات به جان است جان تويي جان را
اگر حيات دگر است آن تويي هر جا مهي است هست پيش رخت نا تمام
ماه تمام روي
زمين و زمان تويي گر صد هزار مهر نمايند مهوشان ايشان ستمگرند همي مهربان تويي
گر دل ز درد
خون شد گر جان به لب رسيد غم نيست چو
طبيب من نا توان تويي
گر جان به باد داد هلالي از آن چه باك جاني كه هست در تن او جاودان
تويي جاودان تويي
♫ مثل سحر
اكبر آزاد
نرگس گل خماره اون دو تا چشم مستت عطر نفسهاي تو نرخ گل و
شكسته
مثل چراغ جادو نرگس او از همه سو راه فرار و بسته مثل سحر نگاهت كي به
شبم مي تابه
چشم تو وقتي
كه بسته است بخت منم تو خوابه سخت تو را نديدن بعد تو تنهايي من مثه يه هر كتابه
يه باغ گيلاس چشم تو گيراس ناز و فريباس مثل طلا كه پاكه صبح سلامت
شور قيامت اين قدو قامت چه منتش به خاكه
من بي تو يك عصر دلتنگم پاييزم پاييزي بي رنگم زيباتر از
خواب و رويايي كه يك شب در خوابم مي آيي
گلها مي خندند وقتي مي خندي دست و پاي غم با شادي
مي بندي بر دنيا مي خندي
با من مي گويد چشم بيمارت
مي دونم دور نيست روز ديدارت چشم من هر شب مونده بيدارت من مي سوزم تا
روز ديدارت
يه باغ گيلاس چشم تو گيراس ناز و فريباس مثل طلا كه
پاكه
صبح سلامت شور قيامت اين قدو قامت چه منتش به خاكه
عطر مريم و باغ نسترن مي رسم به تو مي رسي به من
♫
يه باغ قصه
اكبر آزاد
ني و ناي چوپون سحر خروس خون ابراي بيابون ميگن تو قصه بودي
همه رودخونه ها دشت گل پونه ها
حتي كوه و صحرا همه ميدونند تو بودي غزلهاي شب جدايي را سرودي
ني و ناي چوپون سحر خروس خون ابراي بيابون ميگن يه قصه بودي
همه رودخونه ها دشت گل پونه ها
حتي كوه و صحرا همه ميدونند كه غزلهاي شب جدايي را سرودي
ديگه از شهر تو سر شب يا سحر تا خبر دار بشي رفته ام بي خبر
نميخوام قصه مون دوباره آفتابي شه آسمون نگات براي من آبي شه
ني و ناي چوپون سحر خروس خون ابرآي بيابون ميگن تو قصه بودي
همه رودخونه ها دشت گل پونه ها
حتي كوه و صحرا همه ميدونند كه تو بودي كه غزلهاي شب جدايي را سرودي
نمي گم قصه مو كه دلت خون ميشه كوه اگه بشنو ديگه هامون ميشه
يادت اون روزا آآ هر كجا آآ چون دو
دل داده با هم بوديم
دلم اندازه يه بيابون كه نيست درد من اي خدا از تو پنهون كه
نيست مثل پروانه ها ما رها غافل از رنج عالم بوديم
دل ديونه چون شبزدها سايه به سايه توي راه تو بود يه معما
شده كه اين جدايي كار من يا كه گناه تو بود
حالا هر چي كه بود حالا هر چي كه هست از تو هر خاطره تنها دل
ما شكست
ني و ناي چوپون
سحر خروس خون ابراي بيابون ميگن يه قصه بودي
حالا رودخونه ها دشت گل پونه ها صدفاي دريا همه ميدونند كه ديگه سوختن افروختن دلها را بلد نبودي
♪
آوازگل شكسته به همراهي سه تار
انوري
اي مردمان بگويد آرام جان من كو آرام جان من كو راحت قضاي هر
كس محنت رسان من كو
نامش همي نيارم بردن به پيش هر كس گه گه به ناز گويم سرو
روان من كو سرو روان من كو در بوستان شادي هر كس گلي بچيند
آن گل كه
نشكندش در بوستان من كو جانان من سفر كرد با او برفت جانم باز آمدم از ايشان
پيداست آن من كو
هر كس به خانماني دارد مهرباني من مهربان ندارم نامهربان من
كو
♫ آشفته كاكل
اكبر آزاد
بگو از كجايي تو آشفته كاكل كه شور صدايي تو بغض بلبل تبسم
نكردي تحمل نكردم تو شب گريه هامو نكردي تحمل
تو از قصه هاي كدوم سر زميني كه بر قلب آدم تو حلوا تريني چو
آهوي دشتي رميدي دويدم غبار تو را من نفس مي كشيدم
بيا ببين ناله
هاي من به نيمه شب با خداي من تو را مثل شبنم رو برگا نوشتم دلم با تو خنديد شدي
سرنوشتم
چو آهوي دشتي
رميدي دويدي دويدم غبار تو را نفس مي كشيدم چرا دل ندادي چرا دل سپردم چرا بي تو
زنده چرا از تو مردم
مثل قناري در
قفس سوز تو را پرپر زدم پنهون ز تو آتيش دل در زير خاكستر زدم بگو از كجايي تو آشفته
كاكل كه شور صدايي تو بغض بلبل تبسم نكردي تحمل نكردم تو شب گريه هامو نكردي
تحمل بيا ببين ناله هاي من به
نيمه شب با خداي من
♪
آواز اي بي وفا به همراهي
سه تار
هلالي جغتايي
اي بي وفا چه چاره كنم با جفاي تو تا كي جفا كشم به اميد
وفاي تو چون مبتلاي عشق تو را نيست
چاره اي
بيچاره عاشقي كه شود مبتلاي تو
مي خواهم از خدا به دعا صد هزار جان تا صد هزار بار بميرم براي تو
من كيستم كه بهر تو جان را فدا كنم اي صد هزار جان گرامي
فداي تو اي سرو اگر چه دور شدي از كنار
من بازآ كه ميانه جان است
جاي تو روزي كه عمر خويش دهد هلالي به باد مي خواهد از خدا كه شود خاك پاي تو
♫
مثل كبوتر
اكـبــر آزاد
غنچه با ظرافت باغ پر از لطافت مهمون ناخوندتو كي مي بري
ضيافت اي گل با محبت دل به تو كرده عادت
راز هزار و
يكشب از تو شنفتن داره خنده بزن كه غنچه ميل شكفتن داره اي گل با محبت دل به تو
كرده عادت
گاهي با نگات
با اون گريه هات محشر ميكني شب تنهايي مو بي فردايي مو پرپر مي كني
چون ابر بهار مي گريونمت مي خندونيم من هر چي بگم از غصات بگي باور ميكني
برگي بر آبم بي تو خرابم خورشيد روشن در خنده توست بي تو
غريبم يار نجيبم عمري دل من شرمنده توست
خوب قديما يار هنوزي با آتيش من تا كي بسوزي مثل بيابون من
تنها نشستم دريا به دريا درياد تو هستم
هم خونه من اي
خوب ساده فانوس راهي در تاريك جاده مي رفتم از دست گر تو نبودي دستم گرفتي با پاي
پياده
مات نگاهت مثل كبوتر ميل تو دارم نه آب و دونه دلواپسم من برگرد به خونه
♫ بهار زندگي
حسين منزوي
در بهار زندگي رفتيم سفر تو بي خبر اي مانده در كاشانه ام
جاي تو خالي نازنين دردانه ام نشكن دل ديوانه ام
اي در خزان خانه ام جاي تو
خالي من كه خود يار توام از
جان خريدار توام اي نازنين از من چه خواهي
بر تو من رو كرد ام با عشق تو خو كرده ام اي نازنين از من چه خواهي ديگر جز اين از من چه خواهي
بي تو آهنگ محبت در فضاي خانه من مرده آري ناز دلبر قاب عكس پر غباري پيش
چشمم
از تو دارم يادگاري ناز دلبر اي دو چشمت آسمان آرزو هاي محالم پر
نگيرم تا غم تو مي زند سنگي به بالم
اي گشوده بي خبر همچو پرستو بال و پر تا نا كجا كرده سفر آخر كجايي
انتظار من مگر هرگز نمي آيد به سر كي سوي من اي همسفر پر مي گشايي
بهترين تصوير عمرم عكس ناز نازنيني از نخستين ديدن توست
خوشترين آهنگ عمرم يادگار دلنشين اولين خنديدن توست
كاش بيايي از سفر تا من به عشق با تو بودن پر در آرم ناز دلبر
كاش تو باشي پشت در تا من به شوق در گشودن پر در آرم ناز دلبر
♫
مثل كبوتر اكبـــــر آزاد
غنچه با ظرافت باغ پر از لطافت مهمون ناخوندتو
كي مي بري ضيافت اي گل با محبت دل به تو كرده عادت
راز هزار و يكشب از تو
شنفتن داره خنده بزن كه غنچه ميل شكفتن داره اي گل با محبت دل به تو كرده عادت
گاهي با نگات با اون گريه
هات محشر ميكني شب تنهايي مو بي فردايي مو پرپر مي كني
چون ابر بهار مي گريونمت مي خندونيم من هر چي بگم از غصات بگي باور ميكني
برگي بر آبم بي تو خرابم خورشيد روشن در خنده توست بي تو غريبم يار نجيبم
عمري دل من شرمنده توست
خوب قديما يار هنوزي با آتيش من تا كي بسوزي مثل بيابون من تنها نشستم
دريا به دريا در ياد تو هستم
همخونه من اي خوب ساده
فانوس راهي در تاريك جاده مي رفتم از دست گر تو نبودي دستم گرفتي با پاي پياده
مات نگاهم مثل كبوتر ميل
تو دارم نه آب و دونه دلواپسم من برگرد به خونه
♪ آواز به همراهي سه تار جلال ذالفنون
بيدل دهلوي
هر كجا گل كرد داغي دل ديوانه سوخت اين چراغ بي كسي تا سوخت در ويرانه
سوخت
عالم از خاكستر ما موج ساغر مي زند چشم مخمور كه ما را اينقدر مستانه
سوخت
مژده وصل تو شد غارتگر آسايشم خواب در چشمم همان شيريني افسانه سوخت
داغ دل شد رهنماي كوه و هامون لاله را سر به صحرا مي زند هر كس مطاع خانه
سوخت
آرزوها در نفس خو كرد استغناي دل ناله در زنجير از تمكين اين ديوانه سوخت
من فداي تائبي بيدل كه در گلزار شكر چون شرار از گرمي پرواز بي تابانه
سوخت
♫ شبي با اين دل
شيدا
مشفق كاشاني
شبي با اين دل شيدا دمي بنشين چو گل زيبا به باغ زندگاني
در اين حال و هواي خوش كه ني دارد نواي خوش رها كن سر گراني
من اي بي وفا نشسته ام به خاك راهت بر جان
زد شرر مرا برقي از نگاهت
تو روزي نازنين دل را شكستي گل من كجايي گذشتي از من هر جا نشستي گل من
كجايي
در اين حال و هواي خوش كه ني دارد نواي خوش رها كن سر گراني
تو بودي در كمين آري تو بودي تو
بودي نگارا كه دلم با غمزه اي جانا ربودي ربودي نگاراتو بودي در
كمين آري تو بودي
♫ مثل سحر
اكبر آزاد
نرگس گل خماره اون دو تا چشم مستت عطر نفسهاي تو نرخ گل و
شكسته
مثل چراغ جادو نرگس او از همه سو راه فرار و بسته مثل سحر نگاهت كي به
شبم مي تابه
چشم تو وقتي
بسته است بخت منم تو خوابه سخت تو را نديدن بعد تو تنهايي من مثه يه هر كتابه
يه باغ گيلاس چشم تو گيرا ناز و فريبا مثل طلا كه پاكه صبح
سلامت شور قيامت اين قدو قامت چه منتش به خاكه
من بي تو يك عصر دلتنگم پاييزم پاييزي بي رنگم زيباتر از
خواب و رويايي كه يك شب در خوابم مي آيي
گلها مي خندند وقتي مي خندي دست و پاي غم با شادي
مي بندي بر دنيا مي خندي
با من مي گويد چشم بيمارت مي دونم دور نيست روز ديدارت
چشم من هر شب مونده بيدارت من مي سوزم تا روز ديدارت عطر مريم و باغ نسترن
مي رسم به تو مي رسي به من
♫ يه باغ قصه اكبر آزاد
ني و ناي چوپون سحر خروس خوان ابراي بيابون ميگن تو قصه بودي
همه رودخونه ها دشت گل پونه ها
حتي كوه و صحرا همه ميدونند كه تو بودي كه غزلهاي شب جدايي را سرودي
ني و ناي
چوپون سحر خروس خوان ابرآي بيابون ميگن يه قصه بودي همه رودخونه ها دشت گل پونه ها
حتي كوه و صحرا همه ميدونند تو غزلهاي شب جدايي را سرودي
ديگه از شهر تو سر شب يا سحر تا خبر دار بشي رفته ام بي خبر
نمي خوام قصه مون دو باره آفتابي شه آسمون نگات براي من آبي
شه
نمي گم قصه مو كه دلت خون ميشه كوه اگه بشنو ديگه هامون ميشه
يادت اون روزا
آآ هر كجا آآ چون دو دل داده با هم بوديم
دلم اندازه يه بيابون كه نيست درد من اي خدا از تو پنهون كه
نيست مثل پروانه ها ما رها غافل از رنج عالم بوديم
دل ديونه چون شبزدها سايه به سايه توي راه تو بود يه معما
شده كه اين جدايي كار من يا كه گناه تو بود
حالا هر چي كه
بود حالا هر چي كه هست از تو هر خاطره تنها دل ما شكست
ني و ناي چوپون سحر خروس خون ابراي بيابون ميگن تو قصه بودي
حالا رودخونه ها دشت گل پونه ها حتي كوه و صحرا همه ميدونند كه تو بودي
كه غزلهاي شب جدايي را سرودي
♪آواز به همراهي ني
باباطاهر
مو آن بي آزرده بي خانمانم مو آن محنت نصيب سخت جونم مو آن سرگشته
خارم در بيابون كه هر بادي وز پيشش دونم
قدم دايم ز بار غصه خم بي چو مو محنت كشي در دهر كم بي مو هرگز از غم آزادي نديدم دل بي طالع مو
كوه غم بي
بميرم تا دو چشمت ار نبيني شرار آه پر آذر نبيني چنان از آتش عشقد بسوزم كه از مو رنگ خاكستر نبيني
روزم از شو شوم از روز بدتر بي
بخت آشفته يم زير و زبر بي
شو روز از فراغت ناله مو چو آه بي نوايان بي اثر بي
درخت غم به جونم كرده ريشه به درگاه خدا نالوم هميشه عزيزان
قدر يكديگر بدونيم اجل سنگ است و آدم مثل شيشه
♫
آشفته كاكل
اكبر آزاد
بگو از كجايي تو آشفته كاكل كه شور صدايي توي بغض بلبل تبسم
نكردي تحمل نكردم تو شب گريه هامو نكردي تحمل
تو از قصه هاي كدوم سر زميني كه بر قلب آدم تو حلوا تريني
چو آهوي دشتي رميدي دويدم
غبار تو را من نفس مي كشيدم
بيا ببين ناله هاي من به نيمه شب با خداي من هاي هاي هاي هاي هاي هاي
تو را مثل شبنم رو برگا نوشتم دلم با تو خنديد شدي سرنوشتم
چو آهوي دشتي رميدي
دويدم غبار تو را من نفس مي كشيدم چرا دل
ندادي چرا دل سپردم چرا بي تو زنده چرا از تو مردم
مثل قناري در قفس سوز تو را پرپر زدم پنهون ز تو آتيش دل در زير خاكستر
زدم
♫ پيام جانان
فريدون مشيري
سلامم را جوابي ده كه در شهر تو مهمانم غبارم را
بيفشان تا به پايت جان بيفشانم
بپرس از خود كجا بودي كجا هستي چه ميجويي نگاهم كن چه
مي گويم سخن بشنو چه مي خوانم
دلم گويد سخن با تو چنين روشن كه من با تو صفاي اين
چمن با تو بيا مرغ سخندانم
در آن ساحل چه مي گردي از آن دريا چه آوردي به شهر
خويشتن باز آي كه من پيغام جانانم
به گلبانگ جهان تابم چه آتشهاست بر دلها نمي گيرد چرا
در تو نمي دانم نمي دانم
در آن ساحل چه مي گردي از آن دريا چه آوردي به شهر
خويشتن باز آي كه من پيغام جانانم
♪ آواز به همراهي سه تار
مولانا
آنكه بي باده كند جان مرا مست كجاست آنكه بيرون كند
از جان و دلم دست كجاست كجاست
آنكه سوگند خورم جز به سر او نخورم آنكه سوگند منو توبه هم
اشكست كجاست
♫ رهگذر
فريدون همراه
خبر از من ندارد گل باغ و بهارم ز فراغش چه گويم خبر
از خود ندارم
به اميدي نگاهي سر هر رهگذارم ز خيالش جدا نيست نفسي
گر بر آرم
گل باغ و بهارم سر هر رهگذارم به اميدي نگاهي به رهش
جان سپارم
شده ام محو رويش همه با آرزويش همه در جستجويش كه
ببخشد قرارم
به اميدي نگاهي سر هر رهگذارم ز خيالش جدا نيست نفسي
گر بر آرم
گل باغ و بهارم سر هر رهگذارم به اميدي نگاهي به رهش
جان سپارم
ني محزون چه نالي چو من آشفته حالي مكن آشفته حالم كه
سرشكي ببارد
ني من با تو گويم غم دل با تو گويم نفسي گر برآرم جهد
از جان شرارم
خبر از من ندارد گل باغ و بهارم ز فراغش چه گويم خبر از خود ندارم
به اميدي نگاهي سر هر رهگذارم ز خيالش جدا نيست نفسي
گر بر آرم
♪ آواز دوبيتي به همراهي ني
مولانا
عجب آن دلبر زيبا كجا رفت عجب آن سرو خوش بالا كجا
رفت
ميان ما چو شمعي نور مي داد كجا شد اي عجب بي ما كجا
رفت كجا رفت
آخ دلم چون برد مي لرزد همه روز كه دلبر نيمه شب تنها
كجا رفت
آخ برو در باغ پرس از باغبانان كه آن شاخه گل رعنا
كجا رفت
آخ چو ديوانه همي گردم به صحرا كه آن آهو در اين صحرا
كجا رفت
آخ ز ماه و زهره مي پرسم همه شب همه شب كه آن مه رو
برين بالا كجارفت
♫ سرگشته
عراقي
شدم از
عشق تو شيدا كجايي به جان مي جويمت جانا كجايي
فتادند در سرم سوداي عشقت شدم سرگشت از اين سودا
كجايي
ز عشقت عالمي پر شور و غوغاست چه دانم تا در اين غوغا كجايي
چو آنجا كه تويي كس را گذر نيست ز كه پرسم كه داند تا
كجايي
♫مشتاقان
حافظ
ملودي كردي
دمي با غم بسر بردم جهان يك سر نمي ارزد به مي بفروش دلق ما كزين بهتر نمي ارزد
به كوي مي فروشانش به جامي بر نمي گيرم
ز هي سجاده تقوا كه يك ساغر نمي ارزد
تو را آن به كه روي خود ز مشتاقان بپوشاني كه شادي
جهان گيري غم لشكر نمي ارزد
چو حافظ در قناعت كوش ز دون ديني بگذر
كه يك جو منت دونان دو صد منظر نمي ارزد
♫ ♪ قطعه فرياد
حافظ
به هست و نيست مرنجان ضمير و خوش مي
باش
كه نيستي است سرانجام هر كمال كه هست
بيار باده كه در بارگاه استغنا چه پاسبان و چه دربان
و چه سلطان و چه مست
به بال و پر مرو از ره كه تير پرتابي زماني هوا گرفت
ولي به خاك نشست
شكوه آصفي اسب باد و منطق طير به باد رفت و از او
خواجه هيچ طرف نبست
♫ ♫ چهار مضراب دل انگيزان
♫ جلوه رخ
حافظ
در نظر بازي ما بي خبران حيرانند من چنينم كه نمودم
دگر ايشان دانند
عاقلان نكته پرگار وجودند ولي عشق داند كه در اين
دايره سرگردانند
مفلس آنيم و هواي مي مطرب داريم آه اگر آه اگر خرقه
پشمي به گرو نستانند
عهد ما با لب شيرين دهنان بست خدا ما همه بنده و اين
قوم خداوند انند
لاف عشق و گله از يار زهي لاف دروغ عشق بازان چنين
مستحق هجرانند
مگر از چشم سياه تو بياموزد كار ور نه مستوري مستي همه كس نتوانند
♫ يار وفادار
فريدون همراه
نور خدا جلوه كند در گل رخسار تو تشنه ترم هر نفسي
تشنه ديدار تو
باغ و گل و لاله بود خنده زيباي تو محو توام محو توام محو تماشاي تو
يار وفادار مني يار وفادار من مهر تو روشنگر جان و دل
من يار من
خندان شد گلشن جان تا تو شكفتي در آن جان و جانان مني
تاج سر دلبران
وصل به عشق تو به عشق تو بود هستيم عشق دهد عشق دهد
اين همه سرمستيم
يار وفادار مني يار وفادار من مهر تو روشنگر جان و دل
من يار من
در اين جهان مثل تو كي مست
تو پيدا كنم بيا كه چون آيينه روي تو تماشا كنم
وصل به عشق تو به عشق تو بود هستيم عشق دهد عشق دهد
اين همه سرمستيم
يار وفادار مني يار وفادار من مهر تو روشنگر جان و دل
من يار من
♫يار سلام
محلي
خال هندو ما رو كشت و خال هندو ما رو كشت حالا با خنجر ابرو زير چارسو ما رو كشت
حالا اي يار سلام دوباره اي يار سلام حالا اي شاخه گل ميون
گلزار سلام حالا عهدي كردم اگر سلامت نكنم
حالا يك بار دگر به روي هر بار سلام خال هندو ما رو كشتو خال هندو ما رو كشت
حالا چشمون سياش با سحر و جادوش ما رو كشت حالا استاره به
ميون آسمون غلطونه
حالا عاشق به
ميون كوچه سرگردونه حالا مردم گويند كه عاشقي آسونه حالا و الله دلدار به درد بي
درمونه
حالا اون يار منه كه ميروه سر بالا حالا دستمال به دست و
ميزنه گرما را حالا مو ابر و شبا سايه كنم صحرا را
حالا آفتاب نزنه اون شاخه گل رعنا را حالا اون يار منه كه از بلند مي آيه حالا
با اسب سفيد صد تومن مي آيه
حالا مو اسب سفيد صد تومن آخ چه كنم حالا ياغي شده و به جنگ ما مي آيه
آي خال هندو ما رو كشتو خال هندو ما رو كشت
حالا اون گلاب گيسو زير چارسو
ما رو كشت
♫نازنينوم
بابا
طاهر
خوش آن ساعت كه يار از در درآيه نازنينوم شو هجرون و روز غم سر آيه نازنينوم
ز دل بيرون كنم جان را به صد شوق همي گويم كه جايش دلبر
آيه مرا ديونه و شيدا تو داري مرا
سرگشته و رسوا تو داري
نمي دونم دلم داره كجا جا همي دونم كه در دل جا تو داري مو كه افسرده حالم چون ننالم شكسته پر و بالم چون ننالم
همه گويند
فلوني ناله كم كن تو آيي در خيالم چون ننالم نازنينوم
بيا جانا دل پر درد مو بين سرشك سرخ و زرد مو بين نازنينوم غم مهجوري درد صبوري بيا بر جان
غم پرورده مو بين
به روي دلبري گر مايل است نكن منعم گرفتار دل استم
خدايا ساربان
آهسته ميران كه مو وامانده اين قافله استم بيا بلبل بناليم از سر سوز بيا و عشق
سحر از مو بياموز
تو از بهر گلت پيروزه داري مو از بهر دل آرامم شو و روز اگر
چون موم سحر صورت پذيرم به هر صورت به دل نقش تو گيرم
تو تا بخت
مويي هرگز نخواوم تا تو عشق مويي هرگز نميرم نازنينوم نازنينوم
♫ اشك مهتاب
ابراهيم جعفري
بيا تا گل بر افشانيم و دست افشان غزل خوانيم ستارها در دل
شب بكاريم ز باغ شب ريشه غم برآريم
غم اغيار نخور تا نكني ناشادم شور شيرين منما تا نكني فرهادم
سرمكش تا نكشد تا به فلك فريادم فريادم فريادم
ور نه اين سيل دمادم برفكند بنيادم بنيادم بنيادم بيا بارون ثوابي كن به برگ گل گلابي كن
بيا به خواب بهار اي پرستو پيام ياران بيار اي پرستو دل غمديده من تشنه خنديدن
توست روي تو آرزويم آرزويم ديدن توست
دل غمديده من تشنه خنديدن ديدن توست روي تو آرزويم آرزويم
ديدن توست زمين تشنه هوا سرده دل خسته پر درده اي آهوي خسته در چشمه خواب گل سپيد
بادام اشك مهتاب
گر بباري به شبم صبح دل افروز شوم روز شوم ور نه در ساقه ني
ناله جان سوز شوم سوز شوم
♫يا مولا
ابوالخير ـ محلـي
برخيز كه عاشقان به شب راز كنند گرد در بوم دوست پرواز كنند
هر جا كه بود دري به شب بر بندند
الا در دوست را كه شب باز كنند يا مولا دلم تنگ اُومده شيشه
دلم اي خدا زير سنگ اُومده
اي سر تو در سينه هر صاحب راز پيوسته در رحمت تو بر همه باز
هر كس كه به درگاه تو آيد به نياز محروم ز درگاه تو كي گردد باز غمناكم مو از پيش
تو با غم نروم جز شاد و اميد وار و خرم نروم از در گه هم چون تو كريمي هرگز
محروم
كسي نرفته است و من هم نروم يا مولا
دلم تنگ اُومده شيشه دلم اي
خدا زير سنگ اُومده
گر من گنه روي زمين كرده استم
لطف تو اميد است كه گيرد دستم
گفتي كه به روز عهد دستت گيرم عاجز تر از اين مخواه كه اكنون هستم
♪ آواز غريبي
بابا طاهر
غريبي سخت مرا
دلگير داره فلك بر گردنم زنجير داره فلك از گردنم زنجير بردار كه غربت خاك عالم
گير داره
آي سرم بالين تنم بستر نداره به جز شور غمت در سر نداره نهد
دور از تو هركس سر به بالين الهي الهي سر زبالين برنداره
دلم ميل گل باغ تو داره سراسر سينه ام داغ تو داره به شو حال
آلاله زارون دل كنم شاد بينم آلاله هم داغ تو داره
غمم بي حده و دردم بي شماره فغون كين چاره هم درمون نداره
خداوندا ندونه ناسح مو كه فرياد دلم بي اختياره
♫ سايه بيد
بابا طاهر ـ محلي
لب آب رونو سايه بيد نگام بر چشم يار افتاد و خنديد دعا از مو به دلبر مي رسونيد دلي كه از دلي رنجيد رنجيد
همه روزم به رنجوري برآيه همه شو ميكنم شو زنده داري
گرفتارم گرفتارم گرفتار بدان مويي كه دادي يادگاري
از اين كوچه گذر كردي براي چه دل زارم بتر كردي براي
چه
به حال زخم خُم خو كرده
بيدم تو زخمم تازه تر كردي براي چه
سياهي دوچشمونت مرا كشت بلندي دو زلفونت مرا كشت به
جونم حاجت تير و كمون نيست
خم ابرو و مژگونت مرا كشت چه خوش باشه كه بعد از انتظاري به اميدي رسه اميدواري
از اون بيتر وز اُون خوشتر نباشه دمي كه مي رسه ياري
به ياري
♪ آواز مرغان وحشي باباطاهر
كسي كه ره به بيدادم بره ني خبر بر سرو آزادم بره
ني تمام خوب رويان جمع گردند كسي كه
يادت از يادم بره ني نه تب دارم نه جايم مي كنه درد همي دونم كه نالونم شو و روز
به شو واشم كه تا ياري گريده
به
بختم گريه و زاري گريده بگردي نجويي يار چون مو كه از جان و دلت ياري گريده بيا
درد دلم خو كرده با تو
آخي ندوني درد دل اي بي وفا تو بيا مو سوته دل با تو
سپارم تو دوني با دلم دل دونه با تو
دو چشمم را تو خون پالا كني تو كلاه عقلم از سر وا
كني تو اي دوست
اگر ليلي بپرسه حال مجنون نظر او را سوي صحرا كني تو
اي دوست
داد از اين دل كه هرگز ني به كامم داد از اين دل كه
آزار مو داد
داد از اين دل كه چون مرغان وحشي دونه ناچيده مي
گيرند به دامم
♫ زلفاش بي نظيره بابا طاهر
سر سرگشته يوم سامون نداره دل خون گشته يوم درمون
نداره به كافر مذهبي دل بسته دارم
كه در هر مذهبي ايمون نداره زلفاش بي نظيره دلم پيشش
اسيره بگردم دور چشماش برقا برق شمشيره
سرم سوداي گيسوي تو داره دلم مهر مه روي تو داره اگر
چشمام به ماه نو كنه ميل نظر بر طاق ابروي تو داره
هر آن دلبر كه چشم مست داره هزاران چون مويي پا بست
داره ميون عاشقون آن ماه سيما
چون بخت مو بلند و پست داره زلفاش بي نظيره دلم پيشش
اسيره بگردم دور چشماش برقا برق شمشيره
سيه بختم كه بختم واژگون بي سيه روزم كه روزم تيره
گون بي شدم محنت كش كوي محبت
ز دست دل كه يارب غرق خون بي
نگاري نا دل و جانم تو داري همه پيدا و پنهانم تو داري
نمي دونم كه اين درد است كه دارم همي دونم كه درمانم
تو داري
♫ آسمون محلي
آسمون به اين گپي گوشش نوشته هر كسي كه عاشقه
جاش تو بهشته
اي دايه دايه جونم خوم گله خوبا مي ستونم ويي راه
رفتنت خنديدنت قهر كردنت باباي بابام و سوزنده
مثل پيشتر ميزنم تير بر نشونه بالوم چرخش كناد دلم اي
زمونه اي دايه دايه جونم آتيش زدم به جونم
ويي نازكردنت خنديدنت ميون دشت گل چيدنت واويلا
آسمون
كاري نداريارم بيداره دل به دريا ميزنم گر تش بباره اي دايه دايه جونم خوم گله
خوبا مي ستونم
گل گفتنت شنفتنت رفتار نيكو كردنت وا ويلا چه خوشه سايه كمر صوت كبوتر چه خوشه
پرواز كنم تا كوي دلبر
اي دايه دايه جونم خوم گله خوبا مي ستونم آهاي عمرم آهاي جونم آهاي دردت به جونم
¶ دكلمه
٭ سخني از دكتر علي شريعتي
♪ گروه كُر
اي تو خموش پر سخن چيست خبر بيا بگو
سوره هل عطي بخوان مژده لافتي بگو
از مي لعل تو گوهر بي خبري يا با خبر
در دل ما بزن شرر برسر ما برآ بگو
¶ دكلمه
♫ كوير
مولانا
اي تو خموش پر سخن چيست خبر بيا بگو
سوره هل عطي بخوان نكته لافتي بگو
از مي لعل پر گهر بي خبري يا با خبر
در دل ما بزن شرر برسر ما برآ بگو
٭ سخني از دكتر علي شريعتي
♫ باد صبا
مولانا
اي ساكن جان من آخر تو كجا رفتي
در خانه نهان گشتي يا سوي هوا رفتي
در روح نظر كردي چون رود سفر كردي
از خلق حذر كردي و ز خلق جدا رفتي
رفتي تو بدين زودي تو باد صبابودي
مانند بوي گل با باد صبا رفتي
اي ساكن جان من آخر تو كجا رفتي
در خانه نهان گشتي يا سوي خدا رفتي
¶ دكلمه
♪ گروه كُر فردا دكتر علي شريعتي
فردا كه روز از نو روزي از نوست
من نيستم اما كلام تو به تنم مهري خواهد شد
وز محاصره ديوارها خواهد رفت و شعر بودن چگونه بودن
بايد بودن را دوباره هم آره خواهد خواند
¶ دكلمه
٭ سخني از دكتر علي شريعتي
♫ شمع دكتر علي شريعتي
تا سحر اي شمع بر بالين من امشب از بهر خدا بيدار باش
سايه غم ناگهان بر دل نشست رحم كن رحم كن امشب مرا
غمخوار باش
آه اي ياران به فريادم رسيد ور نه مرگ امشب به فريادم
رسد
ترسم آن شيرينتر از جانم ز راه چون به دام من افتادم
رسد
گريه فرياد بس كن شمع من بر دل ريشم نمك ديگر مپاش
قصه بي تابي دل پيش من بيش از اين ديگر مگو خاموش باش
همدم من مونس من شمع من جز توام در اين جهان غمخوار كو
وندر اين صحراي وحشت زاي مرگ واي من واي من يار كو
واي من واي من يار كو و اندر اين زندان من امشب شمع من
دست خواهم شستن از اين زندگي تا كه فردا
همچون
شيران بشكنند ملتم زنجيرهاي بندگي
¶ دكلمه
٭ سخني از دكتر علي شريعتي
♫ نور ازلي
مولانا
زان ازلي نور كه پرورده ام در تو زيادت نظري كرده
ام
خوش بنگر در همه خورشيد وار تا بگدازنند كه افسرده ام
سوي درختان نگر اي نو بهار كز دي ديوانه بپژمرده ام
همچو سحر پرده شب را بدر كين همه محجبوب دوصد پرده
اند
زان ازلي نور كه پرورده ام در تو زيادت نظري كرده
ام
خوش بنگر در همه خورشيد وار كز دل ديوانه كه افسرده
ام گروه كُر
زان ازلي نور كه پرورده ام در تو زيادت نظري كرده
ام
خوش بنگر در همه خورشيد وار كز دل ديوانه كه افسرده
ام
زان ازلي نور كه پرورده ام در تو زيادت نظري كرده
ام
خوش بنگر در همه خورشيد وار كز دل ديوانه كه افسرده
ام گروه كُر
سوي درختان نگر اي نوبهار كز دل ديوانه بپژمرده ام
همچو سحر پرده شب را بدر كين همه محبوب دوصد پرده اند
زان ازلي نور كه پرورده ام در تو زيادت نظري كرده ام گروه كُر
خوش بنگر در همه خورشيد وار كز دل ديوانه كه افسرده
ام
♪ آواز به همراهي ني محمد علي
كياني نژاد حافظ
ماهور
دوش در حلقه ما قصه گيسوي تو بود تا دل شب سخن از
سلسله موي تو بود
دل كه از ناوك مژگان تو در خون مي گشت باز مشتاق كمان
خانه ابروي تو بود
من سر گشته هم از اهل سلامت بودم دام راهم شكن طره
هندوي تو بود
عالم از شور شر عشق خبر هيچ نداشت فتنه انگيز جهان
غمزه جادوي تو بود
به وفاي تو كه بر تربت حافظ بگذري كز جهان مي شد و در
آرزوي تو بود
♪ آواز به همراهي ني
حافظ
نماز شام غريبان چو گريه آغازم به مويه هاي غريبانه
قصه پردازم
به ياد يار و ديار آنچنان بگريم زار كه از جهان راه و
رسم سفر بر اندازم
من از ديار حبيبم نه از بلاد غريب مهيمن و از رفيقان
خود رسان بازم
خدايا مددي كن اي رفيق ره تا من به كوي ميكده ديگر
علم بر فرازم
سرشكم آمد و عيبم بگفت روي بروي شكايت از كه كنم
خانگي ست غمازم
♫ در اين عشق بميريد
بميريد بميريد در اين عشق بميريد در اين عشق چو مرديد
همه روح پذيريد
بميريد بميريد وز اين مرگ نترسيد كز اين خاك بر آيد
سموات بگيريد
بميريد بميريد بميريد و زين مرگ بباليد كه اين تن چو
بند است شما همچو اسيريد
يكي تيشه بگيريد پي اين زندان چو زندان شكستيد همه
شاه و اميريد
بميريد بميريد در اين عشق بميريد در اين عشق چو مرديد همه روح پذيريد
♫♪♫آواز مثنوي و همسرايي
بشنو
از ني چون حكايت مي كند وز جداييها شكايت مي كند
از نيستان تا مرا ببريده اند در نفيرم مرد و زن
ناليده اند
♫♪♫
سينه
خواهم شرحه شرحه از فراغ تا بگويم شرح درد اشتياق
هر كسي كو دور ماند از اصل خويش باز جويد روزگار وصل
خويش
♫♪♫
هر كسي از ظن خود شد يار من از درون من نجست اسرار من
سر من از ناله من دور نيست هيچ چشم و گوش را هوش نيست
♫♪♫
من به هر جمعيتي نالان شدم جفت بدحالان و خوش حالان
شدم
آتش است اين بانگ ناي و نيست باsد
هر كه اين آتش ندارد نيست باد
نگرشي
بر انديشه و شعر مولوي متن مقدمه
نوشته احمد كسيلا
پنج غزل برگزيده از ديوان كبير مولوي تصحيح شادروان بديع الزمان فروزانفر
طرف اول با صداي: مهراد كاظمي . محمد گلريز . جهانگير
زماني
♪ آواز به همراهي ني محمد موسوي باباطاهر
به سر شوق سر كوي تو ديرم به دل مهر مه روي تو ديرم
بت من كعبه من تويي تويي هر سو نظر نظر سوي تو ديرم
تو يي هر سو نظر نظر سوي تو ديرم
كسي كه ره به بيدادم بره خبر خبر بر سرو آزادم بره ني
تمام خوب رويان جمع گرددند كسي كه يادت از يادم بره
ني
نمي
دونم دلم ديونه كيست كجا مي گردد در خونه كيست
نمي دونم دل سرگشته مو اسير نرگس مستونه كيست
دلم بي وصل تو شادي مبيناد خراب آباد دل از محنت
آزادي مبيناد
خراب آباد دل بي مقدم تو الهي الهي هرگز آزادي مبيناد
♫ گل چين
بابا طاهر
سه پنج روز كه بوي گل نيومد صداي چهچه بلبل نيومد
رويد از باغبون گل بپرسيد چرا بلبل به صيد گل نيومد
گلي كه خود بدادم پيچ و تابش يار به آب ديد گونم
دادمش آب
به درگاه الهي كي روا بيد گل از مو ديگري گيره گلابش
به گلبانگ چيد گلي گل چين گلي را يار شنيد از پي صداي
بلبلي را يار
تو خوشبختي گلي چيدي و رفتي يار ندانستي دلي آزردي
دلي را
بي تو گلشن چون زندونه به چشمايم يار گلستون آذرستون
به چشمايم
بي تو آرام و عمرم زند گونيم يار همه خواب پريشون به چشمام
غم عشقت بيابان پرورم كرد يار هواي بخت بي بال و پرم
كرد
به مو گفتي صبوري كن صبوري يار صبوري طرفه خاكي بر
سرم كرد
♪ آواز به همراهي ني محمد
موسوي
بابا طاهر
اگر چشمم بسوزي سوته خواهم و گر چشمم بدوزي دو ته
خواهم
اگر باغ برم بهر چيدن گل گلي هم رنگ هم بوي تو خواهم
همو غم همو غمخوار بي غمم هم صحبت هم يار و همدم
غمم نحله كه مو تنها بمونم داد بيداد مريضا بارك ا...
مرحبا غم
غم عشقت بيابان پرورم كرد هواي بخت بي بال و پرم كرد
به دل نقش خيالت در شو تار مژه كردم به دور چشمونم
پر چين
كه تا وينم جمالت در شو تار
نشسته دل ستانم با خس و خار چگونه خاطر خود شاد ديرم
يكي درد يكي درمون پسنده يكي وصل يكي هجرون پسنده
مو از درمون درد وصل هجرون پسندم آنچه را جانان پسنده
♫ آرزو
ساعد باقري
اي هواي ديدنت سوز آه من گوشه ابروي تو قبله گاه من
كشته اين حسرتم كز چه رو اي گل چهره
پنهان مي كني از نگاه من
به جلوه خود نازنين يارا شبي بيارا خلوت مارا من كه صد ني حرف دل در گلو
دارم
با خيالت روز و شب
گفتگو دارم كي شود تا من نهم سر به دامنت
از ازل اين لحظه را آرزو
دارم به جلوه خود نازنين يارا شبي بيارا خلوت مارا
♫ دل شيدا
ساعد باقري
اي واي من اي واي من زد اين دل شيداي من آتش به سر تا پاي من
خاكسترم كردي چه آوردي تو اي دل بر سرم ديگر چه آوازي چه پروازي كه بي
بال و پرم
اي فارغ از حال من چون ياد آورم روي گرداندن تو را ترسم سوز درد من آه
سرد من گيرد دامن تو را
كردي جفا ديگر مكن چشم عاشق را تر مكن اي چشم من گريان مباش
اينگونه اشك افشان مباش حيران و سرگردان مباش
در گردش گيتي رسد روزي به
پايان هر غمي دست نگار ما داغ دل را گذارد مرحمي
دست غارت از چه رو آه اي لاله رو بر جانم گشوده اي
از تو چه شد حاصلم همين كه از دلم قرارم ربوده اي كردي جفا ديگر مكن چشم
عاشق را تر مكن
♫ شباهنگ
ساعد باقري
هنگام شب آمد دل در طلب آمد جانم به لب آمد كه غم تو به سر نشود
واي از شب هجران من سر به گريبان چون شام غريبان چه شبي كه سحر نشود
شب و پرده راز دل اين سوز گداز من غرق نياز تو آن همه ناز شمع عمرم به سحر نرسد گر سوز دلم به ثمر
نرسد
من مرغ شباهنگ توام اي گل به خدا دلتنگ توام در چنگ توام رام توام
من كه اسير خيال توام تشنه جام وصال توام اي آشِنا به دردم من
از تو بر نگردم به تو جز وفا چه كردم
♫ شبانه
ساعد باقري
شب كه از ساز دلم ناله برخيزد نغمه ها در جان من شعله مي ريزد
سر به ديوار غمت مي گذارد دل اختران را تا سحر مي شمارد دل
يك ستاره مي شود روشن خاموش همچون من گويا كه شب بار غم بر دوش
تا سحر در سفر از دل شبها يكه و تنها اختر من گه نهان گه شود پيدا
عاقبت گيرد شبي اين سفر پايان اختر عمرم شود از نظر پنهان
♫ خانه بر دوش
ساعد باقري
آه اي صبا چون تو مدهوشم خود فراموشم من خانه بر دوشم من خانه بر دوش
من در پيش كو به كو افتادم دل به عشقش دادم حلقه در گوشم من حلقه در گوش
گر در كويش برسي برسان اين پيام مرا بي چراغ رويت من ندارم ديگر تاب اين
شبهاي سرد و خاموش
هرگز هرگز باور نكنم عهد و پيمان ما شد فراموش
اي جان من غرق سوداي تو بي
تماشاي تو دل ندارد ذوق گفتگويي
بي جلوات آرزو بي حاصل بي تو در باغ دل خود نرويد سرو آرزويي
شبها مرغ لب بسته منم دل شكسته منم تا سحر بيدارم سر به زانو دارم بر
نخيزد از من هاي و هويي
بي تو صيد گل را چه كنم گل ندارد بي تو رنگ و بوئي
♫♫ قطعه بدون
كلام هنگامه
♫ پشت و پناه
ساعد باقري
مستم اگر من مست نگاهت جز مي عشقت باده نخواهم اي همه
جا لطف تو پشت و پناهم
در بگشا دلبرا خسته
راهم در بر خويشم نشان كه بي قرارم تاب فراغ تو را دگر ندارم
گنج من است اي دوست چشم گهر بارت دستم اگر خالي خدا
ديده پر دارم
به دشت شب ز اشكم ستاره مي كارم ستاره مي كارم شبي كه
از تو خبر گرفتم به آسمان تو پر گرفتم
از آتش نگاهت شرر
گرفتم به ديدن تو جان دگر گرفتم من از نسيم نفست ثمر گرفتم اي گل
♪ آواز به همراهي ني و
سنتور فريدون مشيري
وفادار تو بودم تا نفس بود با تو بودم دريغا هم نشيند خار و خس بود دلم را باز گردان همين جام سوختم بس بود درون سينه آهي سرد دارم رخي پژمرده رنگي زرد دارم ندانم عاشقم مستم چه هستم همي دانم دلي پر درد دارم كسي مانند من تنها نماند به را ه زندگاني وا نماند خدا را در قفاي كاروانها غريبي در بيابان جا نماند
لب خشكم ببيني چشم ترم را بيا از باده پر كن ساغرم
را دلم آخ دلم
در
تنگناي اين قفس مُرد رسيد آن دم كه بگشايي پرم را
♫ نازنين
ساعد باقري
گفتم مگر اي نازنين قصد جان داري بار غم از دوشم چرا
بر نمي داري
گفتا كجا عاشق دگر بيم جان دارد كي شكوه اي از بار غم
بر زبان آرد
بعد از اين دلبران ما را نشان كن يك به يك تير غم بر دل روان كن
من به درد عشق تو خو كرده ام يارا درمان نمي خواهم
عشق تو كرده بيابان پرورم جانا بستان نمي خواهم
شبگرد صحراي جنون مست و شيدا من جز سايه من كس نشد
همسفر با من
هر جا كه نامت مي برم لاله مي رويد هر
دم كه آهي مي كشم لاله مي رويد
♪ آواز به همراهي سنتور و
ني بابا طاهر
به درياي غمت دل غوطه ور بي مرا داغ فراغت بر جگر بي به
چشموم قطرهاي اشك خونين
تو گويي لاله باغ نظر بي ز بس مهر رخت عالم فروزه
جهان را به دل مهرت سينه سوزه
فلك را شيب دايم اين چنين بي كه هر جا چشم اميدي
بدوزه
دل از دست غمت زير و زبر بي دو چشمانم پر از خون جگر بي
هر آن يار عزيزش ناز ور بي دلش پر غصه جانش پر شرر بي
هاي جدا از رويت اي ماه دل افروز نه روز از شو شناسم نه شو از روز
هاي وصالت گر مرا گردد ميسر اي دوست بود هر روز مو
چون عيد نوروز
بيا جانا كه جانانم تويي تو بيا يارا كه سلطانم تويي
تو خود دوني كه غير از تو ندارم بيا جانا كه ايمانم تويي تو
♫ نسيم آشنايي
ساعد باقري
شب تار جدايي هواي گريه دارم به كجا امشب اي دل از
اين غصه سر گذارم
به گلستان وزيده نسيم آشنايي دلم از غم گرفته بهار من كجايي
شب و روز آتش غم كشد از دل زبانه منو آه سحر گاه منو
اشك شبانه
چه شد آرام جانم نمي گيرد سراغم كه ز برق نگاهش بر افروزد
چراغم
دگر اين ناله ها را كسي باور ندارد چه شد اي دل دعايت
اثر ديگر ندارد
♫مقام
صبر حافظ
ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود وين راز سر به مهر
به عالم ثمر شود
گويند سنگ لعل شود در مقام صبر آري شود وليك به خون جگر شود
خواهم شدن به ميكده گريان و دادخواه كز دست غم خلاص
من آنجا مگر شود
از هر كرانه تير دعا كرده ام روان باشد كز آن ميانه
يكي كارگر شود
در تنگناي حيرتم از نخوت رقيب يا رب مباد آنكه گدا معتبر شود
بس نكته غير حسن ببايد كه تا كسي مقبول مردم طبع صاحب نظر شود
حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست دم در كش آر نه باد
صبا را خبر شود
♪ تکنوازي سنتور
♫♫ چند مضراب پنجگاه
♫ ♪ سوال
و جواب گروه و آواز
ابو سعيد ابو لخير
اي عشق به درد تو سري مي بايد صيد تو ز من قوي تري مي
بايد
من مرغ به يك شعله كبابم بگذار كين آتش را سمندري مي
بايد
چون دايره ما ز پوست پوشان توييم در دايره حلقه به گوشان توييم
گر بنوازي ز جان خروشان توييم ور ننوازي همه از
خموشان توييم
♫ صنم عارف قزويني- فريدون مشيري ملودي آذري
ديدم صنمي سرو قدي روي چو ماهي
نشينم سر راهي جانم به اميد نگاهي
افكنده به رخسار چو مه زلف سياهي
الهي تو گواهي جانم خدايا تو پناهي
تابد به من اين آتش افروخته گاهي
بي او
منو كنج غم و آتش آهي
الهي تو گواهي جانم خدايا تو پناهي
♪ آواز به همراهي تار
سنائي
غزنوي
گفتي كه به وقت مجلس افروختني
آيا كه چه نكته هاست بر دوختني
اي بي خبر از سوخته و سوختني
عشق آمدني بود نه آموختني
♫ هر شب منو دل ميرزا
حبيب خراساني
هر شب منو دل تا سحر در گوشه ميخانه ها
داريم از ديوانگي با يكديگر افسانه ها
از مي زده سر جوشها از هم بسته گوشها
پيوسته با بي هوشها خو كرده با ديوانه ها
سنگ ملامت خورده ها از كودكان آزرده ها
تن مرده ها دل زنده ها فرزانه ها ديوانه ها
مست از مي ميناي دل بنها ده سر در پاي دل
آورده از درياي دل بيرون بسي دردانه ها
از سينه برده كينه ها آينه كرده سينه ها
ديده در آن آيينه ها عكس رخ جانانه ها
گاهي ستاده چون كدو از مي لبالب تا گلو
گاهي فتاده چون سبو لب بر لب پيمانه ها
♪ آواز اي عشق به همراهي سنتور
اي عشق در آتش تو فرياد خوش است هر كه در آتش
تو افتاد خوش است
بيداد خوش است از تو وز هستي ما خاكستر كي سپرده بر
باد خوش است
♫ ♫ قطعه
بدون كلام كاروانيان
♪ آوازبه همراهي تار
گر در يمني چو با مني پيش مني گر پيش مني چو
بي مني در يمني
من با تو چنانم اي نگار يمني خود در غلطم كه من توام يا تو مني
♫ تصنيف ( پروانه ) يك خانه پر ز مستان مولانا
يك خانه پر زمستان مستان نو رسيدند جانهاي
جمله مستان دلهاي دل پرستان
ناگه قفس شكستند چون مرغ بر پريدند من
دي ز ره رسيدم قومي چنين بديدم ديدم
من خويش را كشيدم ايشان مرا كشيدند كشيدند مستان
سبو شكستند بر خمها نشستند
يارب چه باده خوردم يارب چه مي چشيدم چشيدم يك خانه پر
زمستان مستان نو رسيدند
♫ بيا تا گل برافشانيم حافظ ( در كاست
جديد)
بيا تا گل برافشانيم اُ مي در ساغر اندازيم
فلك را سقف بشكافيم اُ طرحي نو در اندازيم
اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزد
من و ساقي به هم سازيم اُ بنيادش بر
اندازيم
بهشت عدن اگر خواهي بيا با ما به ميخانه
كه
از پاي خمت يك سر به حوض كوثر اندازيم
بيا تا گل برافشانيم اُ مي در ساغر اندازيم
فلك را سقف بشكافيم اُ طرحي نو در اندازيم
پيش در آمد چهار مضراب ♫♫
آواز به همراهي سه تار و كمانچه
حافظ
♪
سمن بويان غبار غم چو بنشيند بنشانند
پري رويان قرار از دل چو بستيزند بستانند
به فتراك جفا دلها چو بر بندند بر بندند
ز زلف عنبرين جانها چو بگشايند بفشانند
♫ ♫ ♪ سماع آسمان همنوازي به همراهي آواز عشاق و فرود مولانا
آمد بهار اي دوستان منزل سوي بستان كنيم
گرد غربيان چمن خيزيد تا جو لان كنيم
بشنو سماع آسمان خيزيد اي ديوانگان
جانم فداي عاشقان امروز جان افشان كنيم
آتش در اين عالم زنيم وين چرخ پا بر جاي را بر هم
زنيم
وين عقل پا بر جاي را چون خويش سر گردان كنيم
♪ آواز به همراهي سه تار
حافظ
ز چشمم لعل رماني چو مي بارد مي خند ند
ز رويم راز پنهاني چو مي بينند مي خوانند
چو منصور آنانكه كه بر دارند بردارند
بدين در گاه حافظ را چو مي خوانند مي رانند
♫ آهوي وحشي
حافظ
الا اي آهوي وحشي كجايي مرا با توست چندين آشنايي
دو تنها دو سر گردان دو بي كس دد و دامت كمين از پيش
و از پس
بيا كه تا حال يكديگر بدانيم مراد هم بجوييم ار
توانيم
كه مي بينم در اين دشت مشوش
چراگاهي ندارد خرم و خش
چه خواهد شد بگويد اي حبيبان
رفيق بي كسان يار غريبان
مگر خضر مبارك پي در آيد به يمن همتش كاري گشايد
به ياد رفتگان و دوست داران موافق گر با باد بهاران
چنان بي رحم زد تيغ جدايي
كه گويي خود نبودست آشنايي
بيا وز نكهت اين طيب اميد مشام جان معطر ساز جاويد
♫♫
قطعه بدون كلام راز و نياز شوشتري
♪
آواز به همراهي دو نوازي سه تار (مثنوي راجه . چهار مضراب . اصفهان ) بابا طاهر
آلاله كوهسارانم تويي يار بنفشه جو كنارانم تويي يار
آلاله كوهسارانم تويي يار اميد روز گارونم تويي يار
اگر دردم يكي بودي چه بودي اگر غم اندكي بودي
چه بودي به بالينم حبيبي يا طبيبي
از اين هر دو يكي بودي چه بودي تو دوري از برم دلبر
برم نيست
هواي ديگري هم در سرم نيست
به جان دلبرم كز هر دو عالم تمنا ي دگر جز دلبرم نيست
غم عشقت مادر زاد ديرم نه آموزش از استاد ديرم
خوشم با آنكه از يمن غم تو خراب آباد دل آباد ديرم
♫ بيا تا گل بر افشانيم
حافظ
بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم
فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو در اندازيم
اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزد
منو ساقي به هم سازيم و بنيادش در اندازيم
چو در دست است رودي خوش بزن مطرب سرودي خوش
كه دست افشان غزل خوانيم و پايكوبان سر اندازيم
بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم
فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو در اندازيم
♫♫ پيش درآمد ترك
♪ آواز بيات ترك به همراهي كمانچه و تار مولانا
اي ساقيا مستانه آ آن يار را آواز ده گر او نمي آيد
گو آن دل كه بردي باز ده
افتاده ام در كوي تو پيچيده ام بر موي تو نازيده ام
بر روي تو آن دل كه بردي باز ده
اي دلبر زيباي من اي سرو خوش بالاي من لعل لبت حلواي
من آن دل كه بردي باز ده
♫كاروان
سعدي
اي كاروان آهسته ران كارام جانم مي رود
كارام جانم مي رود
وان دل كه با خود داشتم با دل ستانم مي رود با دل
ستانم مي رود
او مي رود دامن كشان من زهر تنهايي چشان
ديگر مپرس از من نشان كز دل نشانم مي رود كز دل
نشانم مي رود
در رفتن جان از بدن گويند به هر نوع اين سخن من به
چشم خويشتن
ديدم كه جانم مي رود
ديدم كه جانم مي رود
باز آيو در چشمم نشين اي دلستان نازنين كاشوب فرياد
از زمين
بر آسمانم مي رود
بر آسمانم مي رود
♪
آواز افشار به همراهي كمانچه و تار
حافظ
سرم خوش است و به بانگ بلند مي گويم كه من نسيم حيات
از پياله مي جويم
ز شوق نرگس مست بلند بالايي چو لاله با قدح افتاده بر
لب جويم
مكن در اين چمنم سر زنش به خود رويي چنان كه پرورشم
مي دهند مي رويم
غبار راه طلب كيمياي بهروزي ست غلام
دولت خاك آن عنبرين بويم
شدم فسانه به سر گشتگي كه ابروي دوست كشيد در خم
چوگان خويش چون گويم
بيار مي كه به فتوي حافظ از دل پاك غبار زرق به فيض
قدح فرو شويم
♫
شور جواني
سالك
پاي گلهاي لاله وش از باده كن رخ ارغواني
بلبل از شورش ببين چون مي كند شيرين زباني
اي خوشا دوران شيرين جواني آن بهار زندگاني گر نبودي
از پيش چون بوستان باد خزاني
غنچه صفت آنچه ز دست آن رخ گل بود در لابه لاي دل نهفتم
لخته لخته خون از ديده شد بيرون شمعم شمع بر پا
استاده اشكم راه غم بگشاده
آتشم بر جانم افتاده پروانه پيشم جان داده
به تار گيسويت به طاق ابرويت كه بال و پرم
باشد
خارم چشم خون بارم بنگر كم كن آزارم بيا نگار من رخت
قرار من
به
وصلت كن اي گل دل شادم ده از لب دادم بشنو فرياد زارم
ميم ايا ساقي در ساغر كن خمار دوشينم از سر در كن چو
بلبل
اي مطرب شوري سر كن ترانه عشق گل از بر كن رغم دوران
مي با ياران
نوش از جام جم شاد و خندان سالك عالم باشد يك دم دم فرصت دان
♫دل شكسته
سالك
ماهور
ديدي آخر دل ما را شكستي رفتي و رشته الفت گسستي
ديده دريا شد از دوري رخت اي صنم قطره قطره دل بشد ز
ديده روشنم
عشقت زده آتش به مغز استخوانم سوزد ز تاب دوريت جانا
روانم
تا كي پويد دل ره غمت آرام جانم تا چند از دستت رسد
به من آه و فغانم
مه جبينا نما ابروي هلالت ديده كن روشن از پرتو جمالت
چهره بنما كه جان دهم طره بگشا كه وار هم از شكنج غمت
نگارم
روشن از ماه روي تو شد جهان گرديده چون موي تو تيره
گرديده روزگارم
بر رهت نهاده ام هر دو ديده چون يعقوب در غمت نشسته
ام بس نموده ام صبر ايوب
چون بر بستان ابر آزاري يا چون بلبلي از عشق نو گلي
بنمايم زاري
شور شيريني همچون فرهاد جان شيرينم دادي بر باد از
تيشه غم كندم بنياد
دوستان به هم آميزيد و ز قدح شرر
انگيزيد از حسود همه بگريزيد خاك غم به سرش ريزيد
سالك به جهان از جور زمان ايمن نتوان ز قدح مي زد شادان و خندان
♫♫ پيش درآمد بيات
اصفهان
♪ آواز بيات اصفهان به همراهي كمانچه سعدي
من بي مايه كه باشم كه خريدار تو باشم حيف باشد كه تو
يار من و من يار تو باشم
تو مگر سايه لطفي به سر بخت من آري كه من آن مايه
ندارم كه به مقدار تو باشم
خويشتن بر تو نبندم كه من از تو نپسندم كه تو هرگز گل
من باشي و من خار تو باشم
نه در اين عالم دنيا كه در آن عالم عقبي همچنان بر سر
آنم كه وفادار تو باشم
گر چه دانم به وصلت نرسم باز نگردم تا در اين
راه بميرم كه طلبكار تو باشم
خاك بادا تن سعدي كه تو او را نپسندي كه نشايد تو فخر
من و من عار تو باشم
♫ طاقت دل
سالك
طاقت از دست من و دل يكسره شد بيرون ديده دور از رخ
جانان زد ره صد جيحون
شد نگارم از كنارم دل بشد همرهش بدرقه رهش ديده گريان آه سوزان
اين به زمين و آن به كيوان گر چه كند مژگانش چاره دو
صد پيكانش
سينه سپر سازم عرصه جولانش در خم چوگانش گوي سر
اندازم
چو گردش از پي رفتم ز مژده خارش گفتم چو ابر آزاري
سيلي از خون فشاندم
از چشم پر از نم خاك راهش نشاندم تا كه بر گلشن جان
دامن دل دست خالي ره نجويم
تا بر آن روي چون گل موي سنبل باد صبا پي نپويد
به رخ آن ماه تابان تو متاب اي مهر sرخشان
كه ز آهمم تيره سازم
به فروغ ماه رويش به شكنج تار مويش
همه شب در سوز و سازم چشم سالك
از غم
آن ماه تابان همه شب تا صبحدم مي كند پر ستاره دامان
♫ شور عشق عراقي
عشق شوري در نهاد ما نهاد جان ما در بوته سودا نهاد
گفتگويي در زبان ما فكند جستجويي در درون ما نهاد
داستان دلبران آغاز كرد آرزويي آرزويي آرزويي در دل شيدا
نهاد
قصه خوبان به نوعي باز گفت باز گفت آتشي آتشي آتشي بر
پير و بر برنا نهاد
عقل مجنون در كف ليلي سپرد جان وامه بر لب عذرا نهاد
بهر آشوب دل سودايان خال فتنه بر رخ زيبا نهاد
از پي برگ و نواي بلبلان رنگ و بويي بر گل رعنا نهاد
فتنه اي انگيخت شوري در فكند در سرا و شهر ما چون
خانقاه
♪ آواز بهانه به همراهي
سنتور
ه.الف.سايه
اي عشق همه بهانه از توست من خامشم اين ترانه از
توست اي عشق اي عشق اي
عشق
آن بانگ بلند صبحگاهي وين زمزمه شبانه از توست اي عشق اي عشق اي عشق
من اندوه خويش را ندانم اين گريه بي بهانه از
توست اي عشق اي عشق همه بهانه از
توست
اي آتش جان پاكبازان در خرمن دل زبانه از توست
كشتي مرا چه بيم دريا طوفان ز تو كرانه از توست اي عشق همه بهانه از توست
مي را چه اثر پيش چشمت كين مستي جاودانه از توست
من مي گذرم خموش و با نام آوازه جاودانه از توست
چون
سايه مرا ز خاك برگير كين سر و آستانه از توست اي عشق همه بهانه از توست
من خاموشم اين ترانه از توست اي عشق اي عشق اي عشق
♫ شور عشق با اجراي گروه كُر
عراقي
عشق شوري در نهاد ما نهاد جان ما در بوته سودا نهاد
گفتگويي در زبان ما فكند جستجويي در درون ما نهاد
داستان دلبران آغاز كرد آرزويي آرزويي آرزويي در دل
شيدا نهاد
قصه خوبان به نوعي باز گفت باز گفت آتشي آتشي آتشي بر
پير و بر برنا نهاد
عقل مجنون در كف ليلي سپرد جان وامه بر لب عذرا نهاد
بهر آشوب دل سودايان خال فتنه بر رخ زيبا نهاد
از پي برگ و نواي بلبلان رنگ و بويي بر گل رعنا نهاد
فتنه اي انگيخت شوري در فكند در سرا و شهر ما چون
خانقاه
♪ آواز گريه به همراهي تار
ه.الف.سايه
شبي بود بهاري در من آويخت چه آتشها برانگيخت
فرو خواندم به گوشش قصه عشق چو باران بهاري اشك مي
ريخت
♫ ♪ قطعه رهايي
عراقي
عشق شوري در نهاد ما نهاد جان ما در بوته سودا نهاد
♫ محرم راز )
بيات اصفهان گوشه نغمه(
حافظ
بوي خوش تو هر كه ز باد صبا شنيد از يار آشنا نفس
آشنا شنيد
يارب كجاست محرم رازي كه يك زمان دل شرح آن دهد كه چه
ديد و چه ها شنيد
محروم اگر شدم از سر كوي او چه شد از گلشن زمانه كه بوي وفا
شنيد
♫ ♫ قطعه نياز
♪ آواز
ساقي به همراهي تار هوشنگ ابتهاج
بيار ساقي آن مي كه چون گل كنم همه باغ پر بانگ بلبل
كنم به
من ده كه چون گل بخواهم شكفت
كه راز شكفتن نشايد نهفت بده ساقيا آن مي كه هستم هنوز همان عاشق مي پرستم هنوز
به
مستي كه جان در سر مي كنم همه عمر در پاي خم طي كنم همه عمر در پاي خم طي كنم
♪
ساقي برمبناي ملودي ساقي نامه ه. الف . سايه
بيار ساقي آن مي كه خون حيات از او شد روان در رگ
كائنات
به من ده كه خورشيد رخشان شوم ز گنج نهان گوهر افشان
شوم
بده ساقي آن مي كه جان بهار از او جرعه اي خورد شد پر نگار
به مستي شبي در گلستان بخفت سحر رنگ و بو گشت و در گل
شكفت
بيار ساقي آن مي كه جام آفريد به من ده كه جان جامه
بر تن دريد
كجا تن كشد
بار هنگامه اش كه او جان جان است و جان جانانه اش
♪
آواز ازلي به همراهي تار ه. الف . سايه
چو شب به راه تو ماندم كه ماه من باشي چراغ خلوت اين
عاشق كهن باشي
به سان سبز پريشان سر گذشت شبم نيامدي نيامدي كه تو
مهتاب اين چمن باشي
تو يار خواجه نگشتي به صد هنر هيهات كه بر مراد دل بي قرار
من باشي
تو را به آيينه داران چه التفات بود چنين كه شيفته
حسن خويشتن باشي
دلم آخ دلم ز نازكي خود شكست در غم عشق و گر نه تو
نيايي دل شكن باشي
به سان آن لب شيرين كه به خسروان دادند تو را نصيب همين بس
كه كوه كن باشي
خموش سايه كه فرياد بلبل از بي خوابي است چو شمع سوخته
آن به كه بي سخن باشي
♫
شور عاشقانه فريدون
مشيري
با يادت سرمستم اي نگار آسماني يادم كن هستم اي اميد
زندگاني تا به هر ترانه مي كشد زبانه شور عاشقانه من يادم كن تا هستم اميد
زندگاني تا به هر ترانه مي كشد زبانه شور عاشقانه من
حال دل مي گويم با زبان بي زباني هر لبخندت با من
گويد دل مده به دست غم در اين عالم بنشين با عشق
تا گل رويد زين شب خزاني تا كه از
نگاه تو شور شادي مي بارد دل ز مهربانيت شور و شادي ها دارد
با تو خزان من بهاران با تو شبم ستاره باران نور
افشاني چه بخواهي چه نخواهي دل عاشق ره تو پويد به هر نشاني
دل و جان سرمست از شوق و نگاه تو همه جا حيرانم ديده
به راه تو
كه بدين روح افزايي زيبايي رويايي چون بهشت جاوداني
چه شود گر باز آيي چون نفس باد سحر مي رسدم جان دگر ديده كشد سوي تو پر همسفرم شو كه ميتواني
پرو بالم را با ديدارت كه بگشايي تب و
تابم را با لبخندت كي بنشاني
♫قربون
امشو
قشقايي
قربون امشو باز امشو برم عمرم يارم خونه مونه مو ميرم امشو بهر ديدن يارم اون مه ده چارم
تا هيش كس ندونه ميون
چشمون آي مردم بيايد پل ببنديد كه شايد يارو جون دلبر عمرم
باز از اين ورا باز از اين ورا آيه خدا صبرم بده
خدايا باز كي هجرونم سر آيه كي هجرونم سر آيه كي
هجرونم سر آيه
صداي سبز پاي نازنين دلبر دلبر زجون
بهتر باز از در در آيه
ميون چشمون آي مردم بيايد پل ببنديد كه شايد
يارو جون دلبر عمرم
باز از اين ورا باز از اين ورا آيه خدا صبرم بده
♫ايي
بالُم بنده
بختياري
ايي بالم بندُ ايي بالم صد بندهِ سر زلفا يارم اشرفي
ببنده بيا عزيزم ناهمربوني مكن
كه سخته بي تو زندگونيم دوريت مونه كشته تو خود مي
دوني بيا كه سخته بي تو زندگونيم
الهي الهي الهي شب بشه آفتاب بره كو آي گل كه يار نازنين از در بيايد تو آي گل
بياد تا ببينم روي ماهش آي گل كه با مهر و وفاش كرده ام خو آي گل
فصل بهاره آي گل دل بي قراره آي گل يار يار يار قولت نه قول حرف خنچه راسته
خدا خوش ميدونه دل مو ميخواسه
بيا عزيزم ناهمربوني مكن كه بي تو سخته زندگونيم
دوريت مونه كشته تو خود مي دوني
بيا كه سخته بي تو زندگونيم
گل سرخ گل سرخ گل سرخم چرا رنگت شده زرد آي گل مگر
باد خزون بر تو اثر كرد آي گل
مو از باد خزان شكوه ندارم آي گل كه هر كار بر سرم
داد اين دلم كرد آي گل
فصل بهاره آي گل دل بي قراره آي گل يار يار يار
♫صنم سعدي
ما همه چشميم تو نور اي صنم چشم بد از روي تو دور اي
صنم
روي مپوشم كه بهشتي بود حبيب اي حبيب من اي دوست هر
كه ببيند چون تو حور اي صنم
حور خطا گفتم اگر خواندمت ترك ادب رفت و قصور اي صنم
اين همه طوفان بر سرم مي رود از جگري همچو تنور اي
صنم روي مپوشم كه بهشتي بود
حبيب
اي حبيب من اي دوست هر كه ببيند چو
تو حور اي صنم
♫
بي سامان
استاد شهريار
يارب مباد كز پا جا نان من بيفتد درد و بلاي او كاش بر جان من بيفتد
من گر ز پا بيفتم درمان درد من اوست درد آن بود كه از
پا درمان من بيفتد
درمان من بيفتد درد آن بود كه از پا درمان من بيفتد
من خود به سر ندارم ديگر هواي سامان گردون كجا به فكر
سامان من بيفتد
من گر ز پا بيفتم درمان درد من اوست درد آن بود كه از
پا درمان من بيفتد
درمان درد من اوست درد آن بود كه از پا درمان من
بيفتد
61
♫
اگر بگذارد
دهقان سا ماني
باده زنم روزگار اگر اگر بگذارد گردش چشم نگار اگر اگر بگذارد
باده زنم روزگار اگر اگر بگذارد گردش چشم نگار اگر اگر بگذارد
دست بر آن زلف بي قرار بر آرم بر آرم عشق تو بر من قرار اگر بگذارد اگر بگذارد
پاي دل از حلقه جنون به در آرم از حلقه جنون به در
آرم
سلسله زلف يار اگر بگذارد اگر بگذارد سلسله زلف يار اگر بگذارد اگر بگذارد
♫
سر گران
استاد شهر يار
باز با ما سري از ناز گران دارد يار
نكند باز دلي با دگران دارد يار
لاله روح است ولي داغ غمش نيست به دل نيست به دل
كي سر پرسش خونين جگران دارد يار كي سر پرسش خونين جگران دارد يار
گو دلي باشد ش آن يارم نباشد با ما اينش آسان بود اي
دل اگر آن دارد آن دارد يار
♪
آواز گل فرياد
سعدي و محلي
آي گل فرياد در نايم اسيره اسيره پنجه خشك كويره آخي
از آن ترسم كه ابر سرخ طوفان
به بارش آيه هنگامي كه
ديره آخي شب طوفاني و ساحل چه دوره
چراغ برج بندر سوت و كوره چه خوب بعد مردن من بگويند
نهنگي مرده و درياش گوره
سخنها دارم از دست تو بر دل وليكن در حضورت بي زبانم دوست
اگر تو سرو سيمين تن وراني كه پيشت براني مو بر آنم
كه تا هستم خيالت مي پرستم آي دوست
اگر رفتم سلامت مي رسانم اي دوست اي دوست اي دوست
♫
بلال بلال
بختياري
آي دوش پسين بين گردنه واي خدا افغان دلم كرد اي شوق ديدار گلم واي خدا خين به دلم كرد
يار بلال بلالم بلال بلالم شاخه گل ياس يار تش به جون مويي ولي اي گلم تيات
مونه خاس
آي چه خوبه مال وار بنه اي خدا به دشت نشين واي اي
دسته گل بين دستامون واي چه خارِ تي اين راه
يار بلال
بلالم بلال بلالم شاخه گل ياس يار
تش به جون مويي ولي آي گلم تيات مونه خاس
يار مو نتونم رنگت كنم گلم اي گل نختي يايي يارحالا مو ياوري كنم اي گل كه بي وفايي
آي دوش پسين بين گردنه واي خدا افغان دلم كرد اي شوق ديدار گلم واي خدا خين به دلم كرد
يار بلال بلالم بلال بلالم شاخه گل ياس يار تش به جون مويي ولي آي گلم تيات
مونه خاس
شو وُ مهتاب بالاي رود يارو بالاي رود واي چه دل
پسنده
حالا ديگه يارم اين چنين دل سي مو نبنده خدا دل سي مو
نبنده
يار بلال بلالم بلال بلالم شاخه گل ياس يار تش به جون مويي ولي آي گلم تيات
مونه خاس
♫ ♫ مقدمه ابو عطا سعدي
تو را نا ديدن ما غم نباشد
كه در خيلت به از ما كم نباشد
من از اول روز دانستم كه اين عهد
كه با من مي كني محكم نباشد
♪ آواز ابو عطا به همراهي ني
محمد موسوي سعدي
من از تو صبر ندارم كه بي تو بنشينم
كسي دگر نتوانم كه
بر تو بگزينم
بپرس حال من آخر چو بگذري روزي
كه چون همي گذرد روز گار
مسكينم
♫
چهار مضراب حجاز
♪ آواز ابو عطا به
همراهي ني سعدي
بگرد بر سرم اي آسياب دور زمان
به هر جفا كه بتواني كه سنگ زيرينم
ضرورت است كه عهد وفا به سر برمت
و گر
جفا به سر آيد هزار چند ينم
هنر بيارا زبان آوري مكن سعدي
چه حاجت است كه گويد شكر كه شيرينم
♫ آتش دل
ابو عطا
سالك
در دل آتش غم رخت تا كه خانه كرد
ديده سيل خون به دامنم بس روانه كرد
آفتاب عمر من فرو رفت و
ماهم از افق چرا سر برون نكرد
هيچ صبح دم نشد فلك چون شفق
ز خون دل مرا لاله گون نكرد
ز روي مهت جانا پرده پر گشا در آسمان مه را منفعل نما
به ماه رويت سوگند كه دل به مهرت پا بند به طره ات
جان پيوند
بيا نگارا جمال خود بنما ز رنگ و بويت خجل نما گل را
رو در طرف چمن بين بنشسته چو من دل خون بس ز غمه ياري
غنچه دهد
گل در فشنده چهره تابنده غنچه در خنده
بلبل نعره زنان هر كه جوينده باشد يابنده
دلدارم زنده بس كن آه و فغان ز جور مه رويان شكوه گر
سازي
به ششتر محنت مهره اندازي همچون سالك دست خود بازي
♫♫ مقدمه افشاري
♪ آواز افشاري به همراهي تار سعدي
در آن نفس كه بميرم در آرزوي تو باشم
بدان اميد دهم جان كه خاك كوي تو باشم
به وقت قيامت كه سر ز خاك بر
آرم
به گفتگوي تو خيزم به جستجوي تو باشم
به مجمعي كه در آيم شاهدان دو عالم نظر به سوي تو
دارم غلام روي تو باشم
نظر به سوي تو دارم غلام روي تو باشم
♫ ♫ چهار مضراب قراني
♪ آواز افشاري به همراهي
تار
سعدي
مي بهشت ننوشم ز دست ساقي رضوان
مرا به باده چه حاجت كه مست روي تو باشم
به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
به خواب عافيت آنگه كه به بوي تو باشم
حديث روضه نگويم گل بهشت نبويم
جمال حور نجويم دوان به سوي تو باشم حبيبم
هزار باديه سهل است با وجود تو رفتن
و گر خلاف كنم سعد يا به سوي تو باشم
♫ رنگهاي طبيعي
شيداي اصفهاني افشاري
در گلستان از طبيعت بين چه سان گشته عيان اسرار پنهان
پر شده از سبزه و گل دامان بستان شد عيان گل به
گلستان دور غم شد به پايان
شورش مرغان شد ز گردون به كيوان
رخ تو و رخ گل هر دو با هم رخ منو رخ تو گشته خرم
با عشق تو يكسره مي سوزم با هجر تو يك دله مي
سازم
پرده ز رويت باز و كن مهر و وفا آغاز و كن جان من آخر
كن رحمي
خيز و به بستان اي گل خندان جامه گلگون پوش
جامه گل گون رغم رقيبان گنبد گردون نوش
رو به چمن كن ديده بينش باز آ از هم
منظري گل بنگر و دل كن شاد و خرم
چنگ و به ذلت در دوران سوزم و سازم با هجران
ز آتش عشقت سوخت همه سر و سامانم دل و ره ايمانم
دل تو تا كي در ره جهل و پستي، سر تو تا كي خالي از
شور مستي
فصل بهار است آب چو آتش خيز و به مينا كن
مرغ
چمن از نغمه دلكش واله و شيدا كن
♫ نغمه گر عشق
بيژن ترقي
اي از تو چراغ ديده روشن اي در تو صفاي باغ و گلشن تو
جلوه مهر عالم افروز آن شمع خموش در گهت من
اي چشم و چراغ آشنايي اي مظهر قدرت خدايي چون ماه
نهفته در پس ابر رخساره به ما نمي نمايي
تو صبح بهار شادي انگيز من همچو غروب سرد پائيز من
جام تهي ز شور مستي تو ساغري از نشاط لبريز
اي نغمه گر عشق بردي تو ز هوشم آواز تو گرديد آويزه
گوشم آورده مي نوشت در جوش و خروشم
خمخانه هستي را بنهاده به دوشم هر جا كه گلي به خنده
بشكفت با من سخن از رخ تو مي گفت
چون چشم ستاره تا سحرگاه با ياد تو چشم من نمي خفت
♫ هماي آسماني
بيژن ترقي
تو اي بهشت جاودان را ديده گل بهشتي جنان را چيده تو
اي پرنده خوش آواز ز داد و دام دل بريده
تويي كه بانگ نغمه هايت به اوج آسمان رسيده كسي كه با
تو عهد و پيمان بسته نه با زبان كه با دل و جان بسته
ز شور عشق و شوق جانان خدا وجود ما سرشته مشو غمين
مبر ز خاطر كه برتري تو از فرشته
ز شور عاشقي غم از دل خيزد شراب معرفت به جامت ريزد
چو غنچه گر در آتشي ز داغ هستي چو گل نما تبسمي به
باغ هستي
ز روي گل به بوي گل اگر كه مستي ز باده سبوي گل اگر
كه مستي
گل از رخ بهشتيان نشانه دارد تو را از آن جهان جان
نشانه آرد
اي هماي آسماني بال پروازت شكوفا غنچه هاي رنگ رنگ
باغ آوازت شكوفا
♫ چراغ زندگي
مشفق كاشاني
بي تو اي آرام جان شعله دارم بر زبان روز و شب سوزم ز
داغ زندگي تا بيفروزي چراغ زندگي
من جدا از كاروان مانده ام از همرهان بر سراب آرزو دلبسته
ام در غبار بي كسي بنشسته ام
همچو برگي از خزان افتاده در راهم خدايا با دلي
افسرده در طوفاني از آهم خدايا
كو مرا
حالي كه در هستي تو را خوانم خدايا كو مرا مستي كه تا دستي برافشانم خدايا
چو مرغ شب تنها به دامن شبها برآورم آوا غم جدايي
را نواي شيرينم صداي فرهادم طنين
مجنونم ترانه ليلي
نشسته ام به راه تو مگر شبي باز آيي فروغ جان خسته ام
شقايق
صحرايي
بيا بيا كه ره برم به عالم شيدايي مگر رها رها شوم ز
محنت تنهايي
♫ قصه عشق
مشفق كاشاني
تا ربودي دل ز دستم با غمت از پا
نشستم روز و شب از جام عشقت مست مستم مست مستم
نقش هستي را تو خواني راز مستي
را تو داني هر زمان در جستجويت چون نسيم آيم به كويت
همره صد كاروان دل ره نمي جويم
به سويت لاله گرم از آه من شد چلچراغ راه من شد
منو دل هم نواي مي پرستان تو و گل پرده دار راز بستان ديده مرواريد باران چيده در باغ
بهاران
سبزه با ياد تو رويد قصه از عشق
تو گويد بشنو اين افسانه ام را ناله مستانه ام را
با تو دل هم خانه گشته همدم پيمانه گشته در جهان آشنايي از جهان بيگانه گشته
روي تو خورشيد جانم جلوه گر در
آسمانم اي فروزان كوكب من پرتو افكن در شب من
تا ببيني زا آتش غم شعله در تاب
و تب من گل فشان شدكوچه باغ
خاطر من شعله ور كن
زا آتش
دل ساغر من ساغر گل آفرين گل پرور من
♫ سرود جاودانه
بيژن ترقي
بيا كه گل جوانه كرده دلم پر از ترانه كرده بخوان كه محنت
زمانه دل مرا نشانه كرده
بخوان كه خاطرم هواي سرود عاشقانه كرده بزن چو باد نو بهاري سري
به آشيانه ما
كه سر كشد به چرخ گردون سرود جاودانه ما بيا كه در دلم بسي قصه نا شنوده دارم
بيا كه چون غنچه به كف سبوي نا گشوده دارم بخوان ترانه اي نو حديث تازه سر كن
دهان
بلبلان را به نغمه
پر شكر كن بيا بخوان ترانه
اي به گوش
جانم بيا ببر به عالم فرشتگانم
♫ افسانه مشفق كاشاني
جانان من چرا رفتي چون جان از تن كجا رفتي افتاده
ام به بند غم يارا يارا چرا رفتي
گل كن چو مهي در جان من تا جلوه كني بر بام من تنها تنها
سفر كردي بي
ما هر جا گذر كردي
دامن دامن سرشك انگين در كام من شرر
كردي باز آو دمي
خندان بنشين خورشيد مني تابان بنشين
من با جام چشمت پيمانه زدم اي فتنه گرم من در دام
عشقت ديوانه شدم شوريده سرم
چون لاله مي سوزم داغي پنهان دارم در گلشن شب با دل
رازي دارم سوزي سازي دارم در دامن شب
شمعي خاموشم من آتش بر دوشم من در تاب و تبم اشكي
در خون دارم آهي شبگون دارم
بنگر به شبم بيا
به بالينم كه جان شيرينم حكايتي دارد ز من مكن دوري كه
رنج مهجوري نهايتي دارد
بيا كه مرغ جان به بزم مشتاقان پروانه توست حديث
درد من تمام شعر من افسانه توست
♫
بهشت آرزو
فريدون مشيري
پر گشايم سوي تو اي روي تو خندان چو
گلزار اي بهشت آرزو اي لاله رو تابنده رخسار
اي نگاهت جرعه نوش بزم هستي اي صفايت پرده پوش شور
و مستي
به سوي تو آيم چو باد بهاران ترانه سرا براي
تو خوانم چو بلبل عاشق به شور و نوا
بهار اميدي اميد و نويدي به ديده ما شكفته چو جاني چو جان
جهاني كمال صفا
بيا
نظر كن به چمن به رقص گل ناز سمن ببين به هر سو رخ گل شكفته در دشت و دمن
خوشا كه در اين هوا به روي ما جنت نماد كند ز
دست غم رها جانش را
در اين
بهار عاشقان شكفته رو چو ارغوان ترانه هاي خوش بخوان روح افزا
تو اي فرشته خوي من بهشت آرزوي من بگو كجايي بگو
كجايي
♫
خورشيد
شبستان مشفق كاشاني
شب سيماي عاشقان روشن چون ستارگان
مه رقصان در دل صحرا
عشق اين دشت بي كران نقشي
داده بر جهان موجي
افكنده به دريا
ريزد چشم آسمان مي در جام ارغوان ساقي از پرده
درآيد
تا از خود رها شوي با او آشنا شوي
خورشيدت ار چهره گشايد
بنگريد اي عاشقان با سينه سوزي لاله روشن شد به باغ گل
فروزي
نشكن عهد مرا ساقي پر كن جام صفا اي ساقي شايد ز نو برگيرم من ساغر مستي را
آيينه از دل سازم پيمانه هستي را
شوري بودم شيرين با نغمه سرايي سوزي زندم بر دل گلبانگ رهايي
در يك شب مهتابي بر دامن سروستان باشد كه
نهم سر از كوچه
شيدايي سوي چمن شادي خواهم بزنم پر
اي دل غافل تا كي باز آ به گلستان اين ره چون گل
پويش در
ساغر مستان
از ره چون شب آيد آن نوگل خندان
باشد اي جان يادش خورشيد شبستان
♫گلاي اطلسي
حسين منزوي
منو زخم اين زمستون كه زده به من شبيخون منو باغ آرزو هام كه گلي نچيدم
از اون با تو بودن و نبودن
مثل سياه و سفيدند با تو بودن و نبودن مثل بيم اميدند دوست دارم كه دستا
تو داشته باشم
تا تمام خوبي ها تو داشته باشم دوست دارم
تو باشي من زير سايت همه صلح و صفات داشته باشم
چشم من خسته خون كه به سمتت نگرونه كه خيال تو باهاش مثل يه خواب مهربونه
دل من مثل يه قفل به كليد تو سپرده يعني كه بود نبودم به اميد تو سپرده
با تو بودن نبودن مثل سياه و سفيدند با تو بودن نبودن مثل بيم اميدند
دوست دارم كه دستا تو داشته باشم
تا تموم خوبي يا تو داشته باشم دوست دارم تو باشي من زير سايت همه صلح و
صفات داشته باشم
كاشكي به هاشي برسي زاغن باغم بشي مثل گلاي اطلسي چشم و
چراغم بشي
كاشكي مثل يه چلچراغ خونمو روشن كني روح خموديه منو قدر شكفتن كني دوست
دارم كه دستا تو داشته باشم
تا تمام خوبي يا تو داشته باشم دوست دارم تو باشي من زير سايت همه صلح و
صفات داشته باشم
♫ساقي
حسين منزوي
ساقيا چه غمگين چه تنها نشسته ام ساغري زچشمت به من ده كه خسته ام
نشكني دلم را كه در خود شكسته ام ساغري از آن مي كه حال آورد به من ده
و آنچه با كرامت كمال آورد به من ده آنچه آهوان را به شيري كشد نيامت و
آنچه در زبوني زوال آورد به من ده
همان به كه به يك سو نهي پيمانه را به من
از نگه خود دهي ميخانه را همان به كه به جز عشق و ديوانگي
كني از همه چيزي تهي ديوانه را چشمت ساقي بهار مستي من با تو باقي قرار
هستي من
آري مستم كه نقش خود پرستي در آب افتد ز مي پرستي من
خوشا تو كه با من خسته هم
زباني كني
خوشا تو كه با دل من شكسته خواني كني
كيم من كه دست و پا پيش چشم تو گم كنم كه اي تو كه با من گمشده شباني كني
♫دل اي دل
حسين منزوي
باز غم غريبي باز بي قراري باز دل شكسته حالي نداري مثل يك پرنده در كنج
لونه باز كدوم فصل گل در انتظاري
روزآت بشمار دل آزرده من داغت به روي پيشوني خورده من مثل برگي گريزون از
خشم پاييز
نيمه جون از دست غم در پرده من حالا بگو
با من تو خصم خونگي رو با هاش ميشه
چطور كنار اومد دل اي دل
حالا چطور ميشه به تو آرامشي داد با وعده وقتي بهار اومد دل اي دل
تا ميگم بارون ميگي ابرا عقيمند قطره اي تو چشما شون بارون ندارند تا
ميگم بادا سر راه نسيمند
مي گزيلدكه نسيما جون ندارند
باز ميگم طاقت بيار اي دل كه بال و پر نداري غير از اين اي همنشين
تو چاره ديگر نداري غم بايد داغون بشه
حسرت بايد پايون بگيره منتظر شو راهي از اين بهتر نداري
♫گمشده
حسين منزوي
شب بود و خسته بودم از زخمه جدايي بي تو نشسته بودم در سوك آشنايي
پيغام خود سپردم تا آورد نسيمت خون شد دل از غم تو اي بي نشان كجايي
اين سو آن سو از تو نشان بپرسم گاهي از اين گاهي از آن بپرسم
اي گمشده نام تو را بر برگ گلها كندا م بانگ تو مي آيد به گوش از گريه
و از خندام
تا تو چنين از نام خود در من طنين افكنداي من هم طنين از نام تو در روز
گار افكندام
اين سو آن سو از تو نشان بپرسم گاهي از اين گاهي از آن بپرسم
ماندم تنها و بي تو گم شد ترانه هايم بغضي شد گره خورد با نام تو صدايم
بين منو تو اكنون دريا و كوه هامون
بي من تو در كجايي من بي تو در كجايم گرچه سويم راه سفر نگيري از من حتي
ديگر خبر نگيري
♫حصار
حسين منزوي
شب رفتن تو جان رود از تن من رسد تا به فلك ناله و
شيون من غبار ين شد از اين غم گل سرخ دلم
كه شد بي تو خزان فصل شكفتن من پس از تو نه قراري نه
باغي نه بهاري نه شوق گل و گلگشت
منو كنج حصاري اي طالع خوش كوكب من از تو تهي شد اي
اختر روشن شب من از تو تهي شد
اي عطر تكلم سخنم پر نشد از تو اي باغ تبسم لب من از
تو تهي شد
پس از
تو نه قراري نه باغي نه بهاري نه شوق گل و گلگشت منو كنج حصاري
اي كار كس من اي هم نفس من وقتي تو نباشي دنيا قفس من
پس از تو نه قراري نه باغي نه بهاري نه شوق گل و
گلگشت منو كنج حصاري
♫خزان
گل نسرين
حسين منزوي
ياد تو بخير اي گل نسرين كه با تو زنده بود بهار و
فروردين تويي كه مهربان بودي با هر غمگين
خزان هم از تو شد هم بهار آگين اگر گلي هراسان بود ز
باران تو دادي پناهش
شكست اگر نهالكي ز طوفان تو شستي گناهش
اگر
چلچله اي زخمي ز جفت خود جدا مانده و تنها خون افشان گم مي شد
اگر كبوتري خسته ز سنگ فتنه وا مانده و تنها در
طوفان گم مي شد
چه
هراس باد بارون گل نسرين تو كه سر پناه هر گمشده بودي در ميان سيل و طوفان
گل
نسرين تو چراغ راه هر گمشده بودي سوزد دلم از غمت كه بي نواها همه زير چتر ت ايمن
ز بلا
تو ولي
خودت اسير ماجراها واي از اين ستم خدايا
همه ما به يمن تو ولي تو تنها واي از اين ستم خدايا
ناگهان
خروش باد و خشم طوفان كه تو گم شدي ميان باد و باران
بي كه دستي آردت كسي به ياري يا شود كسي دچار بي
قراري گل نسرين گل پرپر نگاري
تو به
چنگ باد و باد اسير نفرين غير نفرين
اما چيزي نشنيدم
واي از
اين ستم خدايا از پي رهوند نت دستي نديدم واي از اين ستم خدايا
♪آواز
سر عشق به همراهي سه تار
سعدي
هزار هزار جهد بكردم كه سر عشق بپوشم نبود برسر آتش
ميسرم كه نجوشم
به هوش بودم از اول كه دل به كس نسپارم شمايل تو
بديدم نه عقل ماند و نه هوشم
مگر تو روي بپوشي يو فتنه باز نشاني كه من قرار ندارم
كه از تو ديده بپوشم
مرا مگوي كه سعدي طريق عشق رها كن سخن چه فايده گفتن
چو پند مي ننيوشم يا علي
♫علي مولا
حسين منزوي
علي مولا علي يارو علي ياور علي بالا علي سر و علي
سرور در خيبر ز تو چون كنده شد مولا
ز تو لات هبل افكنده شد مولا زهر سويي صداي يا علي آمد نداي لا فتي الا علي آمد
كه هستي تو همان جا ناگه لشكر شكاري تو كه هستي تو همان شاهنشه طوفان سواري تو
كه هستي تو همان سردار روز خندق خيبر كه هستي تو همان سالار تيغ ذوالفقاري تو
علــــــــي علــــــــــي علـــــــــــي
شب است و خفته اي با جان خود در جاي پيغمبر شب است وگفته اي با چاه خود راز غمي ديگر
تو كه هم دشمن بتهايي و هم دشمن بت گر تو كه هم جام درياها يي يو هم ساقي
كوثر هم ساقي كوثر
♫ ياد گار كودكي
معيني كرمانشاهي چهار گاه
يادم آمد شوق روزگار كودكي مستي بهار كودكي رنگ گل
جمال ديگر در چمن داشت
آسمان جلال ديگري پيش من داشت شور و حال كودكي
برنگردد دريغا قيل و قال كودكي برنگردد دريغا
به چشم من همه رنگي فريبا بود دل دور از حسد من شكيبا
بود نه مرا سوز سينه بود نه دلم جاي كينه بود
روز شب دعاي من بوده با خداي من كه از كرم كند حاجتم
روا آنچه مانده از عمر من به جا گيرد و پس دهد به من دمي مستي كودكانه مرا شور و حال كودكي بر نگردد دريغا قيل و قال كودكي برنگردد دريغا
♫ آتـــش كاروان معيني
كرمانــــشــــاهي اصـــفـــهـــان
آتشي ز كاروان به جدا مانده اين نشان ز كاروان به جا مانده يك جهان شرار تنها مانده در ميان صحرا
به در خود سوزد به سوز خود سازد سوزد از جفاي دوران فتنه و بلاي طوفان
فناي او خواهد به سوي او تازد من هم اي ياران تنها ماندم آتشي
بودم بر جا ماندم
با اين
گرمي جان در ره مانده حيران اين غم خود به كجا ببرم
با اين جان لرزان با اين پاي لغزان ره به كجا زبلا
ببرم مي سوزم گرچه با بي پروايي مي لرزم بر خود از اين تنهايي
من هم اي ياران تنها ماندم آتشي بودم بر جا ماندم آتشي خو هستي سوزم شعله جامي
بزم افروزم
بي پناهي محفل آرام بي نصيبي تيره روزم
كاروان رفت و تو در خواب بيابان در پيش كي روي چه كني
چون باشي
در ره منزل ليلي كه خطرهاست در آن شرط اول قدم ان است كه مجنون باشي
♫آشـــفـتـــه
حــالـــي
بيژن ترقي
شــــــــور
اين همه آشفته حالي اين همه نازك خيالي اي به دوش
افكنده گيسو از تو دارم از تو دارم
اين غرور عشق مستي خنده بر غوغاي هستي اي سيه چشم سيه
مو از تو دارم
اين تو بودي كه از نظرازلخواندي به من درس
وفا را اين تو بوديكا آشنا كردي به عشق اين مبتلا را
من كه اين حاشا نكردم از غمت پروا نكردم دين من دنيا
من از عشق جاويدان تو رونق گرفته
سوز من سوداي من از نور بي پايان تو رونق گرفته من
خود آتشي كه مرا داده رنگ فنا مي شناسم
من خود
شيوه نگه چشم مست تو را مي شناسم
ديگر
اي برگشته مژگان از نگاهم رو مگر دان
دين من
دنياي من از عشق جاويدان تو رونق گرفته سوز من سوداي من از نور بي پايان تو رونق
گرفته
♫ سفر كرده (پيغام من)
معيني كرمانشاهي
چـهــار گـــاه
كجا سفر رفتي كه بي خبر رفتي اشكم را چرا نديدي از من
دل چرا بريدي دستپا از من چرا كشيدي
كه پيش چشمم ره دگر رفتي بيا به بالينم كه جان مسكينم
تاب غم دگر ندارد جز بر تو نظر ندارد
جان بي تو ثمر ندارد مگر چه كردم كه بي خبر رفتي چه قصه ها كه از وفا گفتي با من
تو بي محبتي كنون جا نا يا من تو چنان شرر به خدا خبر ز خدا
نداري
رود آتش از سر آن سرا كه تو پا گذاري سوز دلم را تو
نداني آتش جانم را ننشاني
با غمت در آميزم از بلا نپرهيزم پيش از آن برم بنشين
كز ميانه برخيزم رو به تو كردم به خدا
خو به تو كردم كه خريدارهم آواز تو باشم
دل به تو بستم به اميدت بنشستم كه سزاوارغزل ساز تو باشم
چه شود اگر نفس سحر خبري زتو آرد به كس دگر نكنم نظر
كه دلم نگذارد
رفتي صبر و قرار مرا بردي طاقت اين دل زار مرا بردي
♫ تنها منشين معيني
كرمانشاهي شور سه گاه
آمد آمد با دلجويي گفتا با من تنها منشين برخيز و
ببين گلهاي خندان صحرايي را
از صحرا در ياب اين زيبايي را با گوشه گرفتن درمان
نشود غم برخيز و به پا كن شوري تو به عالم
تو كه عزلت گزيده اي غم دنيا كشيده اي ز طبيعت چه
ديده اي تو
تو
غمگين نشسته اي ز جهان دل گسسته اي به چه مقصد رسيده اي تو
آمد
آمد با دلجويي گفتا با من تنها منشين برخيز و ببين گلهاي خندان صحرايي را
از صحرا در ياب اين زيبايي را زين همه طراوت از چه رو
نهان كني شكوه تا به كي زجور اين آن كني
دل
غمين به گوشه اي چرا نشسته اي جان من مگر تو عمر جاودان كني تا كي تو چنين باشي
عمري
دل غمين باشيگل گشته چمن بهتر يا گوشه نشين باشي
تا كي باشي افسرده
در بند دنيا خندان رو شو چون گل تا بيني لبخند دنيا
♫باز
گــــــشته
معيني كرمانـــــــشاهي اصفـــــهان
اميد جانم ز سفر باز آمد شكر دهانم ز سفر باز آمد
عزيزمان كه بي خبر به ناگهان رود سفر
چو
ندارد ديگر دلبندي به لبش ننشيند لبخندي چو غنچه سپيده دم شكفته شد لبم زهم
چو شنيدم يارم باز آمد ز سفر غمخوارم باز آمد
همچونان كه عاقبت پس از همه شب بدمد سحر ناگهان نگار من چونان مه نو آمد از سفر
من هم پس از آن دوري بعد از غم مهجوري يك شاخه گل
بردم به برش
واي از آن گلي كه دست من بود خموش يك جهان سخن بود گل
كه شهره شد به بي وفايي
ز ديدن چنين جدايي ز غصه پاره پيرهن بود يك شاخه گل
بردم به برش يك شاخه گل بردم به برش
♫مي
گـــــذرم
بيــــژن ترقي
شـــــــور
مي گذرم مي گذرم ز براي تو از جان مي گذرم ز ديار تو
گريان مي گذرم
اشك و آهم زاد راهم مي روم دست دعا بر آسمان دارم
دور از
ياران افتان خيزان مي روم دام بلا به پاي جان دارم
منو سوز عشق و خانه به دوشي منو شام هجر و كنج خموشي
ره بي پاياني دارم من سر بي ساماني دارم من
من از شهر تو چون نالان مي گذرم تنها سايه من باشد
همسفرم
اين عشق تو مرا بنگر تا كجا كشانده دست از دلم بدار
كه دگر طاقتم نمانده
دل سنگت كجا درد مرا مي داند غم و رنج مرا تنها خدا
مي داند خدا مي داند
♫كو
ياري
معيني كرمانشاهي
شور
كو ياري تا به ديارم برساند پيغامم را به نگارم
برساند
كو غمخواري به كنارم بنشيند دلدارم را به كنارم
برساند
من هم جدا شدم ز آشيانه من هم دلم شكسته اي زمانه من
هم به ناله هاي عاشقانه در اين زمانه گشته ام فسانه
بي خبرم ز جاي بي
نشان تو بر لب من رسيده جان به جان تو هجر تو شد نصيب من در اين ميانه
نصيب من در اين ميانه چه شود كه
از تو رسد به شكسته دلي خبري چه شود بر رخ من ز كرم فكني نظري
چو نسيم سحر ز برم بگذر بگذر كه مگر گلي از گل من
بدمد چو روم ز نظر
♫♫ قطعه بدون كلام راز گل
♪
آواز همراه با كمانچه
باباطاهر
اي خداي دلم تن محنت كشي دارم خدايا دل حسرت كشي دارم
خدايا
ز شوق مسكن داد غريبي به سينه آتشي دارم خدايا خدايا
ندونم مو كه سر گردون چرايم گهي گريون گهي نالون
چرايم
همه درمونشون بي درد باد اي دوست ندو نم مو كه بي
درمون چرايم
خوشا آنان كه از پا سر ندونند ميان شعله خشك و تر
ندونند
دهشت و كعبه بتخانه دير سرايي خالي از دلبر
ندونند ز بخت بد هزار انديشه ديرم
هميشه زهر غم در شيشه ديرم ز ناسازي بخت و گردش چرخ
فغان و آه و زاري پيشه دارم
به سر
غير تو سودايي ندارم به دل جز تمناي تو ندارم
خدا دونه كه در بازار عشقت به جز جان
هيچ كالايي ندارم
به عمر خويشتن تا ياد دارم ز هجرت
ناله و فرياد دارم ندارم
خاطر شادي به خاطر هميشه خاطره نا شاد
دارم
♫♫ قطعه بدون كلام شكفتن
♪
آواز به همراهي كمانچه
بابا طاهر
مو كه افسرده حالم چون ننالم شكسته پرو بالم چون
ننالم
همه گويند فلاني ناله كم كن تو آيي در خيالم چون
ننالم
چه خوش بي مهربوني هر دو سر بي كه يك سر مهربوني درد
سر بي
اگر مجنون دل شوريده اي داشت دل ليلي از او شوريده تر
بي
فلك كي
بشنو آه فغونم به هر گردش زنه آتش به جونم داد بيداد
يك عمري بگذرونم با غم و درد به كام دل نگردد
آسمونم دلا چوني دلا چوني دلا چون
همه خوني همه خوني همه خون زبهر ليلي سيمين عذاري چو
مجنوني چو مجنوني چو مجنون
♫ كمان ابرو
حافظ
مرا چشميست خون افشان ز دست آن كمان ابرو
جهان پر فتنه خواهد شد از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن تركم كه در خواب خوش مستي نگارين گلشنش روي است
و مشكين سايبان ابرو
هلالي شد تنم زين غم كه با طراي ابرويش كه
باشد مه كه بنمايد ز طاق آسمان ابرو
تو كافر دل نمي بندي نقاب زلف و ميترسم كه محرابم
بگرداند خم آن دلستان ابرو
غلام چشم آن تركم كه در خواب خوش مستي نگارين گلشنش روي است
و مشكين سايبان ابرو
هلالي شد تنم زين غم كه با طراي ابرويش كه باشد مه
كه بنمايد ز طاق آسمان ابرو
تو كافر دل نمي بندي نقاب زلف و ميترسم كه
محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
اگر چه مرغ زيرك بود حافظ در هوا داري
به تير غمزه صيدش كرد چشم آن كمان ابرو
♫
♫ قطعه بدون كلام مـــژ ده
♪
آواز به همراه ني
صائب تبريزي
داغ از حرارت جگرم داد مي زند آتش به سوز سينه من باد
مي زند
هر لاله كه از دل سنگ مي رويد دامن به آتش غم فرهاد
مي زند
در خانمان خرابي خود سعي مي كند چون غنچه هر كه دم ز
دل شاد مي زند
از دل نمي رسد دل عاشقان به لب بلبل ز بي غمي است كه
فرياد مي زند
صائب به پاي خويش زند تيشه بي خبر آن بي ادب كه خنده
به استاد مي زند
♫
حال خونين دلان
حافظ
حال خونين دلان كه گويد كه گويد باز وز فلك خون خم كه جويد كه جويد باز
هر چون لاله كاسه گردان شد زين جفا رخ به خون بشويد
بشويد باز
حال خونين دلان كه گويد كه گويد باز وز فلك خون خم كه جويد كه جويد باز
شرمش از چشم مي پرستان باد نرگس مست نرگس مست اگر
برويد باز برويد باز
نگشايد دلم چون غنچه اگر ساغر لاله گون نبويم نبويم
باز
شرمش از چشم مي پرستان باد نرگس مست نرگس مست اگر
برويد باز برويد باز
حال خونين دلان كه گويد كه گويد باز وز فلك خون خم كه جويد كه جويد باز
حال خونين دلان حال خونين دلان حال خونين
دلان
حال خونين دلان
♪
آواز به همراهي سه تار
ز ديده گرچه
برفتي نمي روي از ياد كه چشم بد به جمال مباركت نرساد
ز خون ديده نوشتم هزار نامه به تو ولي چه سود كه هرگز
نكردي از ما ياد
خراب كرد فراغ تو خانه عمرم مگر به وصل تو بار دگرآباد
♫
بـا مـا مــنــشــيـن
حــافــظ
گر همچو من افتاده اي دام شوي عيب است كه خراب باده و
جام شوي
ما عاشق رند دو مست عالم سوزيم با ما منشين اگر نه بد
نام شوي
گر با غم عشق ساز گار آيد دل بر مركب آرزو سوار آيد
دل
گر دل نبود كجا وطن سازد عشق گر عشق نباشد به چه كار
آيد دل
داني كه به ديدار تو چونم تشنه هر لحظه به ديدنت
فزونم تشنه
من تشنه آن دو چشم مغبون توام عالم همه زين سبب به
خونم تشنه
گر همچو من افتاده اي دام شوي عيب است كه خراب باده و
جام شوي
ما عاشق رند دو مست عالم سوزيم با ما منشين اگر نه بد
نام شوي
با آنكه دلم در غم عشقت خون است حسن تو ز ادراك خرد
بيرون است
در زلف تو بيچاره غريب است دلم يارب كه در آن شام غريبم
چون مست
گر با غم عشق ساز گار آيد دل بر مركب آرزو سوار آيد
دل
گر دل نبود كجا وطن سازد عشق گر عشق نباشد به چه كار
آيد دل
♫ دل را ببين لاهوتي
دل را ببين در كوي جانان آمده ساقي بساطي نو فكن مطرب بيا چنگي بزن
سر واژگون تن غرق خون افتان خيزان آمده خواهد كه جان
پيشش رود
جانا
تن در آغوشش رود دنيا فراموشش شود مست است و مهمان آمده
با آنكه راهش تنگ بود خندرو و خرسند بود با رهزنان در جنگ بود فاتح ز ميدان آمده
گل ديده شد در خنده
شد بلبل از او شرمنده شد طوطي به نطقش بنده شد
دل نيست اين جان آمده از بهر درمان آمده دل نيست اين ديوانه است
ديوانه جانانه است پر درد و پر افسانه است دل نيست
اين جان آمده از بهر درمان آمده
دل را ببين در كوي جانان آمده ساقي بساطي نو فكن مطرب بيا چنگي بزن
♫ پرنده هاي رها ناصر فيض
پرندهاي رها دسته دسته مي آيند حصار حادثه ها را شكسته مي آيند
حريم تربت آن يار را بيارآيد كبوتران حرم دسته دسته مي آيند
نواي تار و دف و ني به هم در آميزيد كه تار و پود غم از هم گسسته مي آيد
كجاست محمل گلهاي دست چين خدا مسافران همه با پاهاي خسته مي آيند
جلاي آيينه دل شكستن دلهاست اگر كه آيينه ها دلشكسته مي آيند
خدا كند كه به فيض شفاعتي برسيم كه زائران حرم عهد
بسته مي آيند
پرندهاي رها دسته دسته مي آيند حصار حادثه ها را شكسته مي آيند
♫غزل سبز مريم السادات سجادي
غرق گل باد هواي شب شيدايي تان چه قشنگ است غروب دل دريايي تان
ساحت سبز سخاوت به شما مي بالد به همان راز و نياز دل
سودايي تان
به خدا لحظه مهتاب چشمان شما يادگاري از آن سيرت رويايي تان
سر چشم سفر كرده به درياي جنون مانده در پرده آن قلب احوراي تان
قدم سبز شما رو به ملائك مي رفت چه غريب است سُفر هاي تماشاي تان
چه غريبانه نوشتيد به ديوان غزل غزلي سبز از آن خصلت دريايي تان
غرق گل باد هواي شب شيدايي تان
♫ براي هم فيض كاشاني
زنهار تا تواني اهل نظر ميازار دنيا وفا ندارد اي نور هر دو ديده
بيا تا مونس هم يار هم غمخوار هم باشيم انيس جان غم فرسوده بيمار هم باشيم
دواي هم شفاي هم براي هم فداي هم دل هم جان هم جانان هم دلدار هم باشيم
به هم يك تن شويم و يك دل و يك رنگ و يك ريشه
سري در كار هم آريم و دوش بار هم باشيم حيات يكدگر باشيم و بهر يكدگر ميريم
گهي خندان ز هم گه خسته و افكار هم باشيم
شويم از نغمه سازي عندليب غم سراي هم به رنگ و بوي يكديگر شده گل زار هم باشيم
براي ديده خواب بر خويشتن بنديم به بوي مهرباني ديده بيدار هم باشيم
♫ چلچله مشفق كاشاني
اگه مي خواي با چلچله يه روزي هم سفر بشي بايد ز راز عاشقي هميشه با خبر بشي
با آبي آسمونا پرواز از سر بگير و رو شونه ماه بشين كبوتر سحر بشي
تو دشت و خواب و خاطره عطر گلا را حس كني يك شاخه گل بچيني عاشق رهگذر بشي
تو گلدون سپيد هم ياس سفيدي بكاريم واسه روزاي عاشقي
از همه ساده تر بشيم
رو مخمل سبز شبي واسه يه هم قصه بگيم مهتاب و مهمونش
كنيم حكايتي دگر بشيم
تو اين هواي عاشقي نم نم بارون و ببين با اين طراوت
نسيم بيا كه تازه تر بشيم
حالا كه آرزوي ما سوي خدا پر زدن واسه دلاي خسته مون
چي ميشه بال و پر بشي
♫
آفتاب
محمد ميرزايي
قويي كشيد بال و پر آن سوي ابرها گم شد غريب و در به
در آن سوي ابرها
من ماندم و سكوت و سياهي زمين سرد او بود آفتاب در
آن سوي ابرها
رويايي از بشارت باران زندگي است افسانه دو چشم تر آن
سوي ابرها
پيري است روي قله كوهي نشسته شايد بيفكند نظر آنسوي
ابرها
فرياد مي زنيم من و كوه كوه و من آه اي خدا مرا ببر
آن سوي ابرها
آه آه آه آه مگر مي رسد خدا اين آههاي شعله ور آن سوي
ابرها
من و بال و پر ندارم تو اي امير خاك پيدا نمي شوي مگر
آن سوي ابرها
♫
خزان
علي حسيني نژاد
چه خسته ام با اين خزان تنهايي بهار عمر من چرا نمي
آيي
به صبح بخت من چرا نمي تابي تويي كه چشمات شب تماشايي
بگو بگو اي گل مگر خطا كردم كه با من عاشق دمي نمي
پايي
چه غربت تلخي رفيق راهم شد كه ماندام تنها به جرم
شيدايي
در انتظار تو به سر رسيد عمرم به سر نمي آيد شب
شكيبايي
بيا بيا ديگر كه بيش از اين در سر ندارمت طاقت كه چهره
بنمايي بهار عمر من چرا نمي آيي
نهايت قطر يكي شدن با توست من از تو سرشارم شكوه
دريايي
به شوق ديدارت اسير رويايم خيالِ خوب من چه ساده
زيبايي
♫
حيدر
ناصر فيض
علي علي علي علي علي علي
مثل طوفان مثل تندر مثل خشم سرخ كارون تو هجوم شب
گذشتي از غبار آتش و خون
توي تاريكي شبها مثل يك ستاره بوديم دل به آسمون
سپرديم شعر فردا را سروديم
تو هجوم تيرگي هاكه پر از خون و خطر بود يا علي يا علي يا علي اسم تو
رمز پر كشيدن تا سحر بود
يا علي
و يا علي يا علي و يا
علي يا علي و يا علي يا علي يا علي علي علي علي علي علي
يا علي گفتيم رفتيم رفتيم گذشتيم از جون ما كه هر لحظه مي جوشيد خون غيرت تو
رگامون
داغ لاله ها را داريم هنوزم تو سينه هامون سوت و كوره
بي نگاهت همه آدينه هامون
راويان بدر و خيبر وارثان ذالفقاريم
يا علي يا علي يا علي كنار اسمت
تا هميشه موندگاريم
♫رد
خون
علي معلم
زده رد خون يه خونه روي ايون توي باغچه غلاف خالي
خنجر پاي گلدون روي تاقچه
طرح زخم يه قناري توي كاوسي كه مرده حتي تيري كه
شكسته تو پر سياه زاغچه
ميشه اين حرفا رو خوندن خوندن و آتيش سوزندن هميشه مسئله اينه بي تو موندن يا نموندن
اين همه امر و ادا هست و تو نا مثل عروسك وقتي مهمونه
جنونه ميشه عقل و سر دوندن
♫صبح
خندان بيژن ترقي
صبح خندان ز كجا آمده اي كه چنين عقده گشا آمده اي
آمدي روشني آغاز كني بر رخم پنجره اي باز كني
بگشا پنجرها را كه نسيم سحري همچو پروانه زماني گشته
پيرامن گل تا به كنعان برساند بوي پيراهن گل
چشم دل گر بگشايي همه جا كوي جانانه بود نه به دل بيم
و هراس نه كسي با تو بيگانه بود
بي خبر از شب باراني ما ديده بگشا به چراغاني ما دور
از آن چشمه نوشم پند فرزانه به گوشم همه افسانه بود
گر بود كلبه احزان با خيال رخ جانان دل پري خانه بود
بي خبر از شب باراني ما ديده بگشا به چراغاني ما مي
شود خيره ز شب تا به سحر آسمان بر گوهر افشاني ما
♫پريزاد
(مادر) علي معلم
تو عروسيت نبودم نمي دونم چي بود چيا بود ميگن و دروغ
نمي گن كه سه روز كيا بيا بود
يه خونه پر پريزاد توي شهر آدميزاد تو پري ترين پريها خونه حوض پري يا بود
كوچه يه شاهزاده پسر داشت كه به اون پري نظر داشت پري
ام اسمشو برداشت پري خيلي بي ريا بود
حالا اون پري شكسته پشت پنجره نشسته مثه مهتاب شده موهاش كه به رنگ شب سياه
بود
♫ پارسي پارسا علي معلم
اي كه ز خوبان سري از مها مه تري مهوشي مه رخي دلكشي و دلبري
وز ملكان در ملك از پريان در پري در چين تا به ري از
حضران تا حري
ني تو چون يك گوهر است ني تو چون يك گوهري
شاهد خون ريز ستا قائله انگيزستا
شب رو و شب خيزستا
فتنه تبريستا
قافله آشوب شهر بلكه جهان نيست تو طبله طوفان نوح
لوجه لبريز تو
اي كه ز خوبان سري از مهان مه تري مهوشي مه رخي دلكشي و دلبري
پارسي پارسا سيد و سالار ما صاحب تيغ و عصا وارث عيار
ما
تركي تازي نسب ماه نهان در اثر در حسب ناكثب تر شاخ
گران بار ما
سبز تر از چشم يار خط نكو يار شمار سرخ تر از خشم
اوست ديده خونبار ما
آيينه هنگامه اي است از رخ او چامه اي است
چامه به هلامه اي است از رخ دلدار ما گفت مرا جوي خود
موج زد و برد و برد
برد و به دريا سپرد برد به ديدار ما گفت تو جان سوختي
رخ چو برافروختي شيوه تو آموختي تا سره شد كار ما
خامه اي و نامه اي من نه، تو علامه اي هم تو در اين جامه اي
شاهد شطار ما شاهد خون ريز ما قائله انگيزستا شب رو و شب خيزستا فتنه تبريستا
قافله آشوب شهر بلكه جهان نيست تو طبله طوفان نوح
لوجه لبريز تو
قافله آشوب شهر بلكه جهان نيست تو
♫ يار دلنواز حافظ
زان يار دلنوازم شكري است با شكايت گر نكته دان عشقي
بشنو تو اين حكايت
رندان تشنه لب را آبي نمي دهد كس گويي ولي شناسان
رفتند از اين ولايت
درزلف چون كمندش اي دل مپيچ كانجا سرها بريده بيني بي
جرم و بي جنايت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و مي پسنديد جانا روا
نباشد خون ريز را حمايت
دراين شب سياهم گم گشت راه مقصود از گوشه اي برون آي
اي كوكب هدايت
از هرطرف كه رفتم جز وحشتم نيفزود زنهار از اين
بيابان وين راه بي نهايت
اي آفتاب خوبان مي جوشد اندرونم يك ساعتم بگنجان در
سايه عنايت
♪ آواز
امير كبير به همراهي ني
حافظ
دوش در حلقه ما قصه گيسوي تو بود تا دل شب سخن از
سلسله موي تو بود
دل كه از ناوك مژگان تو در خون مي گشت باز مشتاق كمان
خانه ابروي تو بود
من سر گشته هم از اهل سلامت بودم دام راهم شكن طره
هندوي تو بود
عالم از شور شر عشق خبر هيچ نداشت فتنه انگيز جهان
غمزه جادوي تو بود
به وفاي تو كه بر تربت حافظ بگذر كز جهان مي شد و در
آرزوي تو بود
♫دستان سعدي
اي ساربان آهسته ران كارام جانم مي رود وان دل كه با خود داشتم اي داد اي يار با
دل ستانم مي رود
من مانده ام مهجور از او بي چاره و رنجور از او گويي
كه نيشي دور از او بر استخونم مي رود
با اين همه بيداد او اين عهد بي بنياد او در سينه
دارم ياد او يا بر زبانم مي رود
او مي رود دامن كشان من زهر تنهايي چشان ديگر مپرس از
من نشان كز دل نشانم مي رود
باز آيو بر چشمم نشين اي دلفريب نازنين كاشوب فرياد
از زمين بر آسمانم مي رود
اي ساربان آهسته ران كارام جانم مي رود وان دل كه با خود داشتم اي داد اي يار با
دل ستانم مي رود
♫ قصه شمع بيژن ترقي
قصه شمع سحري گفتي و رخ همچو پري زما نهفتي قصد سفر
كردي اگر
بستي اگر
بار سفر قصه اين خون جگر به ما نگفتي چرا نگفتي
دگر كسي خبر نيارد ز گلهاي پر پر دگر كسي خبر نگيرد ز
سرو و صنوبر
پس از تو كي بود نشانه ز سوز و ساز عاشقانه اگر زمانه
تاب عاشقان ندارد
اگر تحمل تو را زمان ندارد
چه غم كه سرو بستان بهار اين گلستان خزان ندارد
اگر چه دامن از چمن به فصل گل برچيدي
در آسمان عاشقي چو مهر و مه جاويدي
قصه شمع سحري گفتي و رخ همچو پري ز ما نهفتي قصد سفر
كردي اگر
بستي اگر بار سفر قصه اين خون جگر به ما نگفتي چرا نگفتي
♫ دروغه
فضل الله توكل
هر كي ميگه عاشق و بي قرارتم دروغه هر لحظه با گريه
در انتظارتم دروغه هر كي ميگه رفيقتم دشمن جونه پيمونه محبتش ساغر خونه هر كي ميگه
اسير او نگاهتم دروغه توي لحظه هاي خستگي پناهتم
هر كي براي گريه شونهاش پناهه رنج پياپي مكش اي
مهربون مست دقايق مشو اي بي نشون
رخش
چون روز و دلش سياهه قدر دل غمزده ات را بدون دست ارادت با هر كسي مده عطر گل ياس
ندارد خسي آخر قصه به كجا مي رسي پرده جانكاه ظلمت بسوزان اي دل من
جانم
از اين همه تيرگي ها بر لب آمد آسمان عمر من ماهت
♫اي
داد بيداد فضل
الله توكل
عاشق شدم
از شوق مي گفتم به فرياد از هر چه غير از عشق باشد گشتم آزاد
اما چه آسان عشق من تو دادي بر ياد نام مرا تو تاكنون
بردي از ياد اي داد بيداد
گفتم به دل گمگشته را پيدا نمودم من هم دلي در سينه
اي شيدا نمودم
با دست خود من خويش را رسوا نمودم صيد گرفتاري شدم در
دام صياد
اي داد بيداد فرياد من را جزء خدا فرياد رسي
نيست كس همدم اين خسته بي هم نفس
نيست
تا لحظه مرگ گر بگريم باز بس نيست اين خانه بي تو بهر
من جز يك قفس نيست
چون قطره اشكي كه از چشم من افتاد افتاده اي اما كي
توانم بردت از ياد اي داد بيداد
اينك من و تو تنهاي تنها هر يك گرفتار غمگين و رسوا
روز تو بي من شب ميشه اما بي تو رسم من تا صبح فردا
آن عشق سوزانت چه شد اشك لرزانت چه شد شعله شد بر
جانت افتاد اي داد بيداد
سوگند و پيمانت چه شد قلب ويرانت چه شد ناله شد در
سينه فرياد اي داد بيداد
♫رويا
فضل الله توكل
غم دنيا را نخور دنيا كه ارزش نداره روزگار با همه ما
سر سازش نداره
زندگي زياد و كم غصه و شادي و غم يه فريبنده سرابه يك حباب روي آبه
ثروت و جاه و جلال رخ زيبا و جمال مثل رويا مثله
خوابه قصه توي كتابه
يكي خونش توي رويا و خياله اون يكي درويش و در حد كماله
يكي در كاخه و با قصه گلاويز ديگري قانع و از دلخوشي
لبريز
يكي دائم توي خوابه اون يكي در تب و تابه مثه موج روي
آبه
اون كه سرمت غروره نگرانه زر و زوره از حقيقتها به
دوره
♫رنگارنگ
فضل الله توكل
رنگ آبي رنگه درياست رنگ عمق آسمونهاست سرخ رنگ خون
عاشق رنگ گلبرگ شقايق
رنگ خوب رنگ عشق مظهر لطف و قشنگي رنگ بد رنگ غم بي وفايي و دورنگي
رنگ چشماي قشنگه رنگ زرد كهربايي رنگ آرام محبت رنگ عشق و بي ريايي
رنگ تنهايي سپيده رنگ پاكي و اميد رنگ مهر و مهرباني
كز رخ دنيا پريده
سبز سبزه برگهاي هر درخت رنگ يمن خود نشان از خوب و
بد رنگ بخت تيره بختان شد سياه و گرم و سوزنده
مثل
تيره آه در چمن درد من جلوه و ناز بنفشه از همان رنگ زيباي
بنفشه
ساكت و سر به زير پر تمنا پر غرور ديدني خواستني پر ز شادي پر ز شوره
♫ يارب
فضل الله توكل
مگر چه كرده بودم كه جز خطا نديدم مگر چه گفته بودم
كه جز بلا نديدم
با دلي شكسته يارب سوي تو آورم پناهي اي اميد خاطر من
خود به درد من گواهي
نه دل به كينه خستم نه خاطري شكستم
ديده ام ز گريه خون شد بار غم به جان فزون شد
مگر چه
كرده بودم كه جز خطا نديدم مگر چه گفته بودم كه جز بلا نديدم
چه
كرده ام يارب چه گفته ام يارب كسي به من وفا نكرده
دلم ز غم رها نكرده ترسم مرا ناله ها بشكند در گلو
وقتي پر گل شود سينه از ياد او ياد او
♫ صداي خسته
فضل الله توكل
صداي خسته مانم ني شكسته را مانم سكوت سرد و سنگين به
دل نشسته را مانم
هراسي و بيم راه بسته را مانم ز درياي خروشان خاطر
آشفته تر دارم
چون مرغان اسير در قفس سر زير پر دارم غم دلبستگي ها
را دلبسته مي داند
ملال دل خستگي ها را دلشكسته مي داند
نه دگر
زمزمه ساز و نه خوش لحني آواز دشمن ريشه سنگ همدم شيشه شده پيوسته عشق همدم انديشه
نه دلم ملتهب عشق نه به جان حسرت پرواز
نه دگر
شوق دويدن نرسيدن به اميدي نه اميدي نه رسيدن
♫ مژده بهار
فضل الله توكل
در به روي خود مبند بر همه دنيا بخند عمر آدمها كمه
فرصت آه و مه اشك گلها در بهار اشك شبنم
چشم خود بر هم زني مي رسد از ره بهار خوش به حال
روزگار
زندگي با خوب بد طي مي شود صبح فروردين شب دي مي شود
لحظه ها را مگذران بي اعتبار لحظه مي گردد ماه و سالي بي شمار
از كنايه بارها بر خود و بر حال خود خنديده ام بر سر
شت و سرنوشت بر نصيب و فال خود خنديده ام
خنده
اي از فرط شوقكس نديده بي گمان از من مگر در ميان گريه ها بر خود و احوال خود خنديده
ام
♫ غم زمانه
فضل الله توكل
ز بس نديده ام ز كس محبت شدم گرفتار رنج و محنت
گسسته ام هر گه آشنا شد دو روزئ عمر من فنا
زمانه با كس وفا نكرده ز غم دلي را رها نكرده
دگر نمي بينم اعتباري كه گل بخندد به نو بهاري
چون من آزاده ز دنيا بگذر نقش غم زمانه از سينه خود
كن تو به در
به پاي هستي نشسته تا كي دل غمينت شكسته تا كي بيا
طريق وفا گزينيم ز يك دگر جز صفا نبينيم
دگر دل با محبت در زمانه پيدا نمي شود
ز مهرباني و بي ريايي نشانه پيدا نمي شود
چرا به مثل آتش مثل آتش بگدازيم نواي بشنو ازني بشنو
از ني بنوازيم
به غير سايه حق كه سايه اي نيست بقاي حرمت ماست كه
بسوزيم بسازيم
♫ خوش آمديد فريدون مشيري
خوش آمديد اي بنفشه ها اي صنوبران خوش آمديد اي بهار نو اي جهان جان خوش
باش با عشق با گل در بهاران
در بستر چمن اي بهاران سوي ياران خوش آمدي سوي باران خوش آمدي
يارا يارا پروانه جان پر زند در هواي تو مست مست از
وفاي تو
بازآ كه گل فشانم براي تو پر زنم در هواي تو
در بستر چمن اي بهاران سوي ياران خوش آمدي سوي باران خوش آمدي
نگار من نگار من همره گل پيك اميدم
بهار من بهار من در رخ گل نور و نويدم
ياراشادا با شادي بهاران اميد من در پي شب صبح سپيدم
ما و شاد و نغمه خوان چون بهاران ترانه خوان
چو گل جان و دل جوان با بهاران ترانه خوان
♫♫چهار مضراب
♪ساز و آواز حافظ
به هست و نيست مرنجان ضمير و خوش مي باش
كه نيستي است سرانجام هر كمال كه هست
بيار باده كه در بارگاه استغنا چه پاسبان و چه سلطان
چه هوشيار و چه مست
شكوه آصفي اسب باد و منطق طير به باد رفت و از او خواجه هيچ طرف نبست
به بال و پر مرو از ره كه تير پرتابي زماني هوا گرفت
ولي به خاك نشست
♫ سرخوشان حافظ
ما سر خوشان مست كه دل از دست داده ايم
هم راز عشق و هم نفس جام باده ايم
بر ما بسي كمال ملامت كشيده اند
تا كار خود ز ابروي جانان گشاده ايم
اي گل تو دوش داغ صبوحي كشيده اي
ما آن شقايقيم كه با داغ زاده ايم
ما سر خوشان مست كه دل از دست داده ايم
هم راز عشق و هم نفس جام باده ايم
چو لاله مي مبين قدح در ميان كار
اين داغ بين كه بر دل خونين نهاده ايم
گفتي كه حافظ اين همه رنگ و خيال چيست
نقش غلط مخوان كه همان لوح ساده ايم
ما سر خوشان مست كه دل از دست داده ايم
هم راز عشق و هم نفس جام باده ايم
♫مقدمه
♫ گل برافشانيم حافظ
بيا تا گل برافشانيم بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم
فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو در اندازيم
اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزد
منو ساقي به هم سازيم و بنيادش بر اندازيم
شراب ارغواني را گلاب اندر قدح ريزيم نسيم عطر گردون
را شكر در مجمر اندازيم
چو در دست است رودي خوش بزن مطرب سرودي خوش
كه دست افشان غزل خوانيم و پايكوبان سر اندازيم
بهشت عدن اگر خواهي بيا با ما به ميخانه
كه از پاي خمت يك سر به حوض كوثر اندازيم
بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم
فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو در اندازيم
♪ساز و آواز باباطاهر
كسي كه ره به بيدادم بره خبر خبر بر سرو آزادم بره ني
تمام خوب رويان جمع گرددند كسي كه يادت از يادم بره
ني
دو زلفونت بود تا ر ربابم چه مي خواهي از اين حال
خرابم
تو كه با سر ياري نداري چرا هر نيمه شو آيي به خوابم
به صحرا بنگرم صحرا
تو وينم به دريا بنگرم دريا تو وينم
به هر جا بنگرم كوه و در و دشت نشون از قامت رعناي تو وينم
دلم بي وصل تو شادي مبيناد خراب آباد دل از محنت
آزادي مبيناد
خراب آباد دل بي مقدم تو الهي الهي هرگز آبادي مبيناد
♫
اي ميهن
جواد آذر
نام تو جاويد ايران ايران اي ميهن اي همه خورشيد ايران ايران اي ميهن
اي مهد هنر چشم عروس هنر را سرمه خاك تو باد اي قله فتح، اوج كمال فظيلت خاك پاك تو
باد
بمان جاويد به سر سبزي اي تو سرو چمن به طوفانها نيانديشد
كوه از موج فطن
ايران ايران اي سراي عشق و شرف اي مهد هنر چشم عروس هنر را سرمه خاك تو باد
اي قله فتح اوج كمال
فظيلت خاك پاك تو باد
از گردي كه نشيند به رخت مرحم چين جبين
تا كه دل نكند رخ ز آهي پر چين اي دلت روشن ز رخت چين بر چين
نام تو جاويد ايران ايران اي ميهن اي همه خورشيد ايران ايران اي ميهن
اي مهد هنر چشم عروس هنر را سرمه خاك تو باد اي قله
فتح، اوج كمال فظيلت خاك پاك تو باد
♫ بردي
از يادم
بردي از يادم ، دادي بر بادم ، با يادت شادم دل به تو دادم ، در دام افتادم ،
از غم آزادم
دل به
تو دادم فتادم به غم اي گل
بر اشك خونينم مخند سوزم از سوز نگاهت هنوز چشم من باشد به راهت هنوز
چه شد
آن همه پيمان
كه از آن لب
خندان كه شنيدم و هرگز خبري
نشد از آن
كي آيي به برم اي شمع سحرم در بزمم نفسي بنشين تاج سرم خواه از جان گذرم
پا به سرم ده جان به تنم
ده چون به سرآمد عمر بي ثمرم نشسته بر دل غبار غم زآنكه من در ديار غم
گشته
ام غمگسار غم اميد عهد وفا تويي آفت جان ما تويي رفته راه خطا تويي
♫كوچه عاشقي
پشت هر كوچه اگه يكي پر پر ميزنه شك نكن كه عاشقه يه نفر مثل منه
منم اون غريبهء شهر شما كه غريبم توي جمع آدما
هر كي
با چشم تره ، شب و روز در به دره مثل من يه عاشقه، توي خط آخره منم اون غريبه شهر شما كه غريبم توي جمع آدما
يكي توي قصههاي
عاشقي، شكل فرهاد شده يكي
پشت كوچه هاي بي كسي
پر فرياد شده اين همه شكستن سهم من نبود دل به گريه بستن سهم من نبود
با
پريشوني و درد بي كسي روز و
شب نشستن سهم من نبود
پشت هر كوچه اگه يكي پر پر
ميزنه شك نكن كه عاشقه يه نفر مثل منه
منم اون غريبه شهر شما
كه غريبم توي جمع آدما
تو بگو عزيز من تو با مني،
عاشقي رو نميشكني عاشق ديونه
مي مونم واسه تو
پشت كوچه هاي شب دور از نظر با
دل خون با چشم تر مثل
ديوونه مي خونم واسه تو
اما اون چشماي تو ، من عاشق رو
نديده اون دو تا چشم قشنگ ، منو تا
اينجا كشيده
اگه ديدي كه يه روزي بي خبر، گم
شدم تو يه سفر شك نكن يه
عاشقم اسم منو توي عاشقا ببر
♫ نور
خدا
به شهر و دياری ببر تو مرا كه نور خدا باشه با من وتو نباشه به دلها نشونه غم اميد و صفا باشه با من و تو
بريم اونجا كه عشق و مستی خطا نباشه تو سينه ها جای محبت ريا نباشه
به غير خدا كه مهربونه نمی
خوام دل ديگه بدونه تو با وفايی تو با صفايی
از اين خسته دل پروا نكن مرا
بيش از اين رسوا مكن الهی بمونی با مهربونی جدايی نگيری قدرم بدونی
كه دنيا نداره وفايی بمون بر سر
پيمون من تو
بازی نكن با جون من
كه دنيا سراب نقشی بر آب دو روز جوانی مثل حبابه نيرزه به يك رنج و آهی
♫ قصه
دل
سفر
كنم تنها روم تنها ره صحرا روم شوم نهان از ديده ها تا شايد از دلها روم
من مرغ
پر شكسته ام بي بال و پر كجا روم از من نمي پرسد كسي كجا روم چرا
روم
اي
فتنه جو سرشك تو در قلب من اثر ندارد اين مرغك بي آشيان راهي به جز سفر
ندارد
سفر
كنم تنها روم تنها ره صحرا روم شوم نهان از ديده ها تا شايد از
دلها روم
از
آشيان جدا شدم چو ناي بي نوا شدم
ز دام تو رها
شدم رها شدم چه شبهااا كه تنهااا نشستم از تو جدا
تازه گل بهار من ، خنده مكن به سرنوشتم
خيز و بيا به
سوي من ، عشق و وفا بود سرشتم
♫
قاصدك ( حاليته)
گل قاصد كه فرستاده تو را كه به تو گفته به اين خونه
برو
مگه تنها شده باز مگه رسوا شده باز مگه پروانه مي
خواد دل ديونه مي خواد
ديگه دل از همه سرده حاليته ميدونم بر نميگرده حاليته
گل قاصد بده پيغام مرا كه نبر بهر خدا نام مرا
بگو بيزارم از اون بي مهر و وفا كه سر و پا همه بود
رنگ و ريا
ديگه دل از همه سرده حاليته ميدونم بر نميگرده حاليته
هر كه در سينه دلي داشت به دلداري داد دل نفرين شده
ماست كه تنهاست هنوز
♫ شب عاشقان
شب دلشكسته ها امشبه گريه هاي بي صدا امشبه شب بي سپيده شب بي سحر هواي غريبي شب در به در
شب بي ستاره دل پاره پاره غماي دو باره هواي منه شبي از غريبي كه غم حجله بسته شب شب شكسته شباي منه
شب دلشكسته ها امشبه شور و حال خسته ها امشبه يه بغض هراسه يه زخمه درده بينين چه كرده
مرا تو كشيدي به دار زمونه مي دوني كه دنيا چه نامهربون تو خاكسترم زا ببر تا نمونه
شباي غريبي چه بي آشيونه غريبي و قربت دو يار زمونه بدون تو دنيا همين سهمومنه
♫ الهي بميرم
الهي بميرم كه ديگر بدوني كجايم بدوني ز آهم جدايم
الهي بميرم نخنده به چشمت نگاهي نمونه نگاهت به راهي نخنده به چشمت نگاهي نمونه نگاهت به راهي
نگيري تو جامي از هر دستي ننوشي مي از دست هر مستي
تا نمنه درونت دگر هوسي تا نريزه به پايت سرشك
كسي تا نبيني دگر گريه هاي مرا تا
ندونه كسي ماجراي مرا
الهي الهي
هرگز نميرد انكه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جريده عالم دوام ما
اين منم كه هرگز نمي برم از دلم خيال تو را دمي كي
دهم غمت را به عالمي آه
اين منم كه ديونه توام با دلي كه رسواي عالمه خون و
تار و پودش پر از غمه آه
♫ نگاه قشنگ
مبر تو
زيادم به ياد تو شادم ز گوشه بامت پريده منم
چو گريه
مستان به ناله پنهان ز
شمع نگاهت چكيده منم
شكسته
و نالان چو درد غريبان چو خار بيابان تو خارم مكن
به قهر
عزيزان به سوز زمستان اسير غم روزگارم مكن
دشت
جگر سوز چشم ترم ، يه بوته خشكم كه بي ثمرم به ظلمت غمها ، نهاده منم
تويي
نفس من ، در اين دم آخر چگونه شود
از تو دل بكنم
از اين قفس
غم نفس نفس آيم به سوي تو
بال و پر بزنم
گر
بيايي و پرسي ز لاله و دشت خاك من به
تو گويد گذشته گذشت گذشته گذشت
دلي كه
شكسته تو سينه تنگ براي
تو بوده نگاه قشنگ
شكسته
و نالان چو درد غريبان چو خار بيابان تو خارم مكن
به قهر
عزيزان به سوز زمستان اسير غم روزگارم مكن
♫ تنها فضل
اله توكل
دو تا تنها دو بي كس ما دو تا هستيم جدا از مردمان آدم نما
هستيم
فقط مايم و ما و خالق يكتا با جز عشق او بيگانه با دنيا بيا
دستم بگير از غم رهايم كن
صداي قلب من باش و صدايم كن كه عاشق بودن و از عشق مردن
عالمي داره
وگر نه خدعه و
رنگ و فريب هر آدمي داره زياران به
ظاهر مهربان جان به لب آمد
ميان تيرگي ها روزم گم شد روزم به شب آمد اميد همرهي از
همرهان زيبا سرابي بود
زمان بگذشت با بيهودگي آشفته خوابي بود غم نامهربوني آتيش
زده به وجودم دل پوچي اثر نداره همه بود و نبودم
♫ لحظه شمار
فضل اله توكل
اي لحظه شمار از تو سيرم من با هر ضربه تويك لحظه پيرم من
تا دنيا سر جاشه باشي تو خواهي بود تو جاودانه اي اما من مي
ميرم
مگر طلوع خورشيد رو دريا تماشا نكردي تو با ستاره ها و كوه و
صحرا مدارا مدارا نكردي
تو با نيك و بدي هستي تو لحظه هاي سرمستي ديدي ديدي و مي
بيني
تو فاتح و مغلوب تو ايام بد و خوب ديدي ديدي و مي بيني تو كه
لحظه لحظه عمرم را شمردي
واسه قصه هاي
من قصه نخوردي تو كه گريه هاي تولدم
را ديدي خنده هاي كودكانه ام را شنيدي
يادته تو اون روزاي نوجوني كه همش گل بود و عشق و مهربوني
رنج انتظار را با جون مي كشيدم چقدر هراس كردم براي رسيدن
لحظه ديدار به تو التماس كردم
نه سياهي شب و نه صبح پر نور نه شكوه خلقت نه سردي كوه
نه ابهت جهان
آفرينش اي زمان شمار و را نكرده مغرور
يادته تو اون شب سرد زمستون كه گلا خشكيده بودند توي گلدون
براي پريدن مرغ گرفتار چقدر هراس كردم
واسه خاموشي دنيا تو يه لحظه به تو التماس كردم
♫ تا به كي
فضل اله توكل
تا به كي اي ساده دل چون كودكان سرگرم بازي تا به كي با قصه
ديو پري افسانه سازي
تا به كي پيله بيهودگي بر خود تنيدن با چنين سازي نغمه موزون
نوازي
زندگي عشق و جهان عشق كهكشان و آسمان عشق با چنيني عشقي تو
از ماتم چه گويي
ساز كن ساز طرب از غم چه گويي تا به كي اي ساده دل چون
كودكان سرگرم بازي
تا به كي با
قصه ديو پري افسانه سازي
گر محو دلداري از خود خبر نداري خوشتر ز يادت در جهان در
خاطر نداري نداري نداري
♫ مشق
فضل اله توكل
هراسم نيست از عشق دلم از عشق بيزاره رفيقان نارفيقند و
عزيزان قاصد حسرت
رفيقم همدم درد سكوت و بهت ديواره در اين متروكه دنيا كه
ياري نيست
نشاني از كسي يا از ياري نيست به عشقي به جز خداوند اعتباري
نيست ياري تيست ياري نيست
سنگ آهم را فرو كوبم به در يكبار ديگر كعبه را پيچيده ام در
مخمل سبزخيالت بار ديگر
اي بسيط آسمان اي بلنداي زمان با تو شناختم معناي هستي و صفا
را مشق هر شب ميكنم نام تو را اي
پروردگار
♫ نميدوني
فضل اله توكل
نميدوني اي تو رفته ز برم كه اين رفتن تو زد چه گلي بر سرم
بدون تا ديگه طاقت من ت بگو چه جوري مي تونم جونم و در ببرم
ديگه مشكل بي تو برام صبري بمونه فقط يلد تو مونده توي اين
تلخي خونه
در عين ريا درس وفا ياد تو داره اما تو رسوندي به فلك آه
نهادم چون غنچه گل بودم و در دشت تو افسوس
پرپر شدم و ساده چنين دادي به بادم دنيا تا دنياست دل پاي تو
پيره اون حالت چشمات كه يادم نميره
♫ اي كاش
فضل اله توكل
عمر ما چو موجي به دريا گذشت و رفت لحضه هاي شيرين چه زيبا
گذشت و رفت
خوب و زشت دنيا چو رويا گذشت و رفت بگذرد شب و روز كه از ما
اثر نباشد بس بيايد تمروز كه فردا دگر نباشد
مه امد شب مهتابي پنهان نشد چو ابري كه نمايان شد و باران
نشد
به دل سوز خزان ماند و نيامد بهار خطا رفت و هم از توبه
پشيمان نشد
اي كاش اي كاش دو چشم خسته من گريد گاهي به كار بسته من
اي كاش اي كاش فغانم مي شنيدي اي كاش اي كاش به دادم مي
رسيدي
دويدي بر روي زردم زبي قراري تو اشك خزان ديده روي من كردي
آبياري تو اشك
به لبها بياور اي سينه هر چه داري تو آه ببار بر رخ تو اي
ديديه هر چه داري تو اي اشك
♫ باران
فضل اله
توكل
رخساره خيسم از اشك آغشته شد به باران عطر ياس و بنفشه گويد آمد بهاران
با ضاهر خموشم در سينه مي خروشم شايد كه عطر يادت باز آورد
به هوشم
با برگ گل نام تو مينويسم باران شويد رخسار خيسِ خيسم
شبنم ز آب كوته اش تا شكوه ها سر مي كند خندان لب گل را به
اشك ديده اش تر مي كند
بهر خدا با او مگو حرف حيات جاودان چون قلب او صاف است و اين
افسانه باور مي كند
در گا رنگ بهاران جاي تو مانده خالي ديدار روي ماهت شد فرصت
نهايي
چون سايه روي ديوار از بي كسي شكستم با تو به خود رسيدم شد
باورم كه هستم
در جان باجان مهر تو را سرشتم فرياد فرياد از بخت و سرنوشتم
♫ عشق تازه
فضل اله توكل
در خزان عمرم اي عشق تازه نغمه هات به گوشم نواي سازه
با نگاه اول بر جان نشستي كاش دل بيچاره ام اين بار نبازه
زير آوار زمانه خسته بودم دل ب هر چه پيش آيد بسته بودم
نور اميدم شدي بر جان دميدي وه چه خوب آخر به فريادم رسيدي
شبهاي تنهايي به اميدت سحر شد شب و روز بهار و پاييزم هدر شد
حالا كه يافتم تو را
بايد بداني تا
هستي و هستم كنار من بماني اي نياز
با تو بودن خواهش من اي دليل بودن و آرامش من
اي پرواز منو انديشه هايم بي تو بودن مايه فرسايش من
جانمي ايمانمي مرا تو در من آفريدي زود تر مي آمدي حالا چرا
از ره رسيدي
شعله شو آتش بشو يك سر بسوزان خاطراتم همسفر بر من برس
افتاده اي در زير پاتم
♫ ♫ لحظه شمار ( بي كلام)
♫ شب پر ستاره (
راه)
فضل اله توكل
با ستارهاي اشكام شب و پر ستاره كردم از پس دو چشم گريون من
به شب نظاره كردم
هر شب منو
ستاره چشمي كه در انتظاره چشمام خيره به جادس كه از ره برسي دو باره
ياز بياي تا كه من پر بگيرم زنده باشم زندگي از سر بگيرم
باز به جونم حس كنم عطر تنت رو تن من باشي من پيراهن تو
هر چه جاده رو زمينه به بالا يه به زيره دشمن جونه منه چونكه
تو را زمن ميگيره
هر چه راهه توي دنيا يا نزديك يا كه دوره راهمون راه جدايي
است يا عبوره يا مروره
هر شب منو ستاره چشمي كه در انتظاره چشمام خيره به جادس كه
از ره برسي دو باره
كاشكي همه راه زمين جاده ديدار بشه رنج سفر كهنه بشه شادي ها
تكرار بشه
نقش تبسم لباي بسته رو خندون كنه دردي نباشه شادي ها تكرار
بشه
نقش تبسم لباي بسته رو خندون كنه دردي نباسه كه بخواد چشمي
رو گريون كنه
♫ ديده نهان مولانا
(ماه پنهان)
آمده ام كه سر نهم عشق تو را به سر برم
گر تو بگويي كه ني ني شكنم شكر برم
آمده ام چو عقل و جان ار همه ديده ها نهان
تا سوي جان و ديدگان مشعله نظر برم
آمده ام كه ره زنم بر سر گنج شه زنم
آمده ام كه زر برم زر نبرم خبر برم
گر شكند دل مرا جان بدهم به دل شكر
گر ز سرم كله برد من ز ميان كمر برم
امده ام كه سر نهم عشق تو را به سر برم
گر تو بگويي كه ني ني شكنم شكر برم
اوست نشسته در نظر من به كجا نظر كنم
اوست گرفته شهر به دل من كجا سفر برم
آنكه ز زخم تير او كوه شكاف مي كند
پيش نگاه او واي اگر سپر برم در هوس خيال او همچو خيال گشته ام
بر سر سرشك نام او نام رخ قمر برم
♫ بگذار تا بگريم بهاران(1)
سعدي
بگذار تا بگريم چون ابر در بهاران كز سنگ ناله خيزد
ناله خيزد روز وداع ياران
هر كو شراب فرغت روزي چشيده باشد داند كه سخت باشد
قطع اميدواران
با ساربان بگويد احوال آب چشمم تا بر شتر نبندد محمل
به روز باران
اي صبح شب نشينان جانم به طاقت آمد از بس كه دير
مانديم چون شام روزه داران
چندي كه بر شمردم از ماجراي عشقش اندوه دل نگفتم الا
يك از هزاران
سعدي به روز گاران مهري نشسته بر دل بيرون نمي توان
كرد الا به روزگاران
♫ به اميدي
( مهمان تو)
به اميدي سر راهت نشستم نگه در چشم زيباي تو
بستم
چنين دامن كشان از من گذشتي چرا خود را به اين خاري
شكستم
تو گفتي من به غير از ديگرانم چنينم در وفاداري چنانم
تو غير از ديگران بودي كه امروز نه ميداني نه مي پرسي
نشانم
در آن
چشمان افسون گر چه داري در آن دل غير شور و شر چه داري
گهي مي راني گه مي نوازي بگو اي نازنين در سر چه داري
مرا در عاشقي پروا نباشد دلم را بيم از اين غمها
نباشد
از آن ترسم كه از بسياري غم براي عشق در دل جا نباشد